روزهای زندگی | ||
ووووی حرصم میگیره دختره توپول 8 سالشه جلوی نامحرم با بلوز و شلوار تنگ میاد بهش میگم خانوم چرا روسری سرت نیست ؟ لباست تنگه زشته جلوی نامحرم میگه واااا سارا من که هنوز به سن تکلیف نرسیدم . بله من متوجه شدم که از یک روز قبل از اینکه بچه به سن تکلیف برسه باید روسری سر بچه کرد و حجاب رو بهش فهموند تازه نماز هم که هنوزدرست و حسابی نمیخونه آخه چی بگم؟ پس کی باید بچه رو با مفاهیم دینی آشنا کرد وقتی هیچ مرزی بین محرم و نامحرم برای یه دختر 8 سال و نیمه تعریف نشده چه طور وقتی به سن تکلیف رسید انتظار داری مثل خودت که مادرشی چادر سرش کنه و نماز بخونه و محرم و نامحرم رو بتونه تشخیص بده ؟ یا یه پسر 12 ، 13 ساله یعنی ممیز نشده که حجابتو رعایت نمیکنی راحت دست میدی و بدون حتی یه روسری جلوش رژه میری والا ما که بهمون گفتن از پسر 9، 10 ساله نمیخواد چادر ولی یه روسری سرمون کنیم لباسمونم پوشیده باشه بعضی وقتا دلم میخواد یه دختر داشته باشم تا فقط لباس پوشیده تنش کنم بسکه دخترای 9،10 ساله و بعضا بزرگتر رو میبینم که چه قدر سن تکلیف براشون بی معنیه انگار حجاب دخترها هم جدیدا از 15 سالگی باید رعایت بشه امام صادق در حدیثی فرمودن : «وقتى کودک به سن سه سالگى رسید، از او بخواهید که هفت بار «لا اله الاّ اللّه» بگوید، سپس او را به حال خود واگذارید تا به سن سه سال و هفت ماه و بیست روز برسد. در این هنگام، به او آموزش دهید که هفت بار بگوید «محمّدرسول اللّه» و سپس تا چهارسالگى او را آزاد بگذارید. در آن هنگام، از وى بخواهید که هفت مرتبه «صلى اللّه علیه و آله» را تکرار نماید و سپس تا پنج سالگى او را رها کنید. در این وقت، اگر کودک دست راست و چپ خود را تشخیص داد، او را در برابر قبله قرار دهید و سجده را به او بیاموزید و در سن شش سالگى رکوع و سجود و دیگر اجزاى نماز را به او آموزش دهید. وقتى هفت سال او تمام شد، به او بگویید دست و صورت خود را بشوید (در مورد وضو نیز به تدریج، وضو گرفتن را به او بیاموزید) سپس به او بگویید نماز بخواند. آن گاه کودک را به حال خود واگذارید تا نُه سال او تمام شود... در این هنگام، وضو گرفتن صحیح را به او بیاموزید و او را به نماز خواندن وادارید.» البه فقط به زبان جاری کردن نیست باید مفهوم این کلمات رو هم به بچه مون آموزش بدیم چون یه بچه سه ساله هر چی بهش بگیم تکرار میکنه لااله الا الله هم یکی از همون هاست ولی باید مفهوم اینکه جز الله خدایی نیست و خداست که همه چیز رو آفریده و ما فقط یک خدا داریم و مفاهیمی از این دست رو به بچه باید یاد بدیم غفلت نکنیم خیلی می ترسم نکنه نتونم اونطوری که دوست دارم بچه مو با دین و خدا و دستورات اسلام آشنا کنم . بعضی از پدر و مادرها هم تو دستور خدا دخالت میکنن خب وقتی خدا میگه دخترها از پایان 9 سالگی حجابو رعایت کنن نمازو روزه شونو مراقب باشن حتما این توانایی رو تو دخترهای 9 ساله میدیده مگه ما که رعایت کردیم مُردیم ؟ ضعف کردیم از روزه گرفتن ؟ خب اگه دخترت لباسش پوشیده باشه به کجای دنیا برمی خوره ؟ متاسفانه خیلی ها بچه هاشون رو می خوان وسیله ی فخر فروشی قرار بدن می خوان با لباس کم تن بچه کردن و زیبایی های بچه رو در معرض دید دیگران قرار دادن پز بدن حیف نیست تن نحیف و زیبای بچه رو تو دید یه مشت آدمی تو خیابون قرار بدی که معلوم نیست قصدشون از نگاه کردن به بچه ی تو چیه ؟ تو مطمئنی همه سالم به بچت نگاه میکنن و هیچ فکر مریضی تو ذهنشون نمیاد؟ حیفه واقعا حیفه بخوایم فطرت پاک بچه ها رو با رفتار نادرستمون خراب کنیم . [ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 4:40 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
خدایا! من کلی دعای مستجاب نشده دارم. چرا همه د عاهایم را مستجاب نمی کنی؟ شاید تقصیر من است که زیاد دعا نمی کنم و آن قدرها که لازم است صدایت نمی زنم. راستش، گاهی شیطان می آید وسط دعاهایم و توی دلم را خالی می کند. آن وقت من نا امید می شوم و می گویم اصلاً این دعا کردن چه فایده ای دارد؟ خدا که جواب مرا نمی دهد. اما وقتی به دعاهای قبلی ام فکر می کنم، می بینم چقدر خوب شد که خیلی هایش را مستجاب نکردی. اصلاً چقدر خوب است که تو همه دعاها را مستجاب نمی کنی.
راستی اگر قرار بود تو همه دعاهای آدمهای روی زمین را مستجاب کنی، حتماً دنیا زیر و رو می شد. خدایا، دلم می خواهد شرطی بین خودمان بگذاریم. شرطمان این باشد که من دعا کنم و تو از بین آنها انتخاب کنی، هرکدامشان را که فکر می کنی برایم خوب نیست، بگذاری کنار. آیا شده است که شب و روز دعا کنی و چیزی را با اصرار از خدا بخواهی، اما خدا دعایت را مستجاب نکند، ولی بعد از مدتی به این نتیجه برسی که چقدر خوب شد دعایت مستجاب نشد؟ اگر چنین تجربه ای داری، ماجرای آن دعا و اتفاقهای بعدی را برای خدا بنویس. عرفان نظرآهاری [ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 11:37 صبح ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
سلام
دیروز یه خانمی زنگ زد خونه مون گفت از سرای سلامت تماس می گیره و میخواد ببینه فردا میرم بوستان ولایت یا نه می گفت قراره یه جشنی برگزار بشه از طرف انجمن دیابت و اینکه ساعت یه ربع به هشت دم ِ در خانه سلامت باشیم تا ساعت 12 ، 1 ظهر هم طول می کشه و هزینه هم نداره مجانی . به همسر خبر دادم و باهاشون تماس گرفتم که بله من و پسرم می ریم .
امروز صبح بعد از نماز نخوابیدم لقمه نون و پنیر و آبمیوه و کیک و آب و پیتزا که از شام دیشب مونده بود ( پیتزاشو خودم درست کرده بودم ) و پفیلا که درست کرده بودم رو گذاشتم تا ببرم پارک فکر می کردم جشن به مناسبت عید غدیره و توی یه سالن بزرگ می شینیم و جشن برگزار میشه ساعت 7 و 20 امیرعباسو بیدار کردمو حاضرش کردم و راهی شدیم به سمت محل قرار که 4 ، 5 کوچه بالاتر بود منتظر شدیم تا بقیه خانمها و دو ، سه تا آقا اومدن و سوار اتوبوس شدیم یه اتوبوس خیلی با کیفیت و تمیز قرمز رنگ . اتوبوس که حرکت کرد بهمون کیک و شیر دادن بخوریم که من نخوردم خلاصه رسیدیم بوستان ولایت وای که چه قدر بزرگ بود اتوبوس های مربوط به هر منطقه جای مخصوصی برای پارک کردن داشتن از مناطق دیگه هم اومده بودن و نوشته بودن بزرگترین حلقه جهانی دیابت برگزار میشه از اتوبوس که پیاده شدیم کلی راه رفتیم ( شایدم خیلی نبود ولی بچه بغل با یه عالمه خوراکی به نظرم خیلی راه بود ) تا به بقیه گروه ها رسیدیم تو محوطه ی باز دو تاقه ( طاقه ) پارچه ساتن آبی آوردن و چند مترشو بریدن دادن دستمون دو طرفشو بگیریم مثل پرچمای بزرگ ایران که تو راه پیمایی ها جمعیت ردیف می ایستن میگیرنش خلاصه یه دفعه بارون شروع شد بعد بارون خیلی شدید شد و همه پارچه رو ول کردیم بدو بدو رفتیم زیر الاچیقی که اون نزدیکی بود وایسادیم تا خیس نشیم وقتی بارون بند اومد دوباره پارچه رو گرفتیم از اون بالا هم داشتن فیلمبرداری می کردن کلی معطل شدیم بعد گفتن به علت بارون برنامه برگزار نمیشه برید سوار اتوبوساتون بشید ما هم راه افتادیم طرف اتوبوسا این برنامه قرار بود از طرف شهرداری برگزار بشه و شهرداریهای مناطق هزینشو تقبل کرده بودن وقتی نشستیم توی اتوبوس بهمون آب معدنی دادن بعدش بادم زمینی و بعدش چتر . بعد از حرکت اتوبوس امیرعباس پیتزایی که براش آورده بودم رو خورد و خوابید تا برگشتیم خونه این بود رفتن ما به بوستان ولایت جشنی که ندیدیم ولی با توجه به رایگان بودن خدماتی که دادن یعنی همون خوراکیها خیلی خوب بود . اونجا به بچه ها یه بادکنک آبی هم دادن . این جشن از طرف انجمن دیابت قرار بود برگزار بشه 23 آبان روز جهانی دیابت هستش و خانه های سلامت برای بیماران دیابتی خدمات رایگانی رو عرضه میکنن . اسم من رو هم از توی انجمن مادر و کودک که عضو شده بودن در همون خانه سلامت پیدا کرده بودن ولی ربطش به دیابت رو نمیدونم . اینجا امیرعباس میخواد همون پارچه آبیه رو از رو زمین بلند کنه پارچهه بعد از بارون حسابی خیس شد . پسرک خواب توی اتوبوس بعداز بارون بازی توی چمن خیلی خوش میگذره در حال دویدن به سمت اتوبوس شرح نداره فندق کوچولو داره راه میره خیلی هم خوشحاله
[ یکشنبه 90/8/22 ] [ 6:41 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |