سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 

کوکو = توتو

کتک =  تُتَت

قابلمه = دامَنه

بخور  = بُهُر

اتاق = اتاخ

اسباب بازی = اَبازی 

نقاشی = نَداشی

نرگس = نَدِس

گوسفند = دوفسَنگ

گاو = داو

داغ = داو

قم = دُم

قرمز = دِمِز

چشم = شِمش

لاک پشت = لاپ شُت

بپوشم = بِشوپَم

کلمه های جدید یادم اومد اضافه می کنم .

 



 


[ سه شنبه 90/9/29 ] [ 7:18 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]

 

سلام .

امسال هم محرم اومد وقتی نزدیک ماه محرم میشه یه تلنگری بهم می خوره که حقیقتا این محرم و صفره که اسلام رو نگه داشته .

امسال هم مثل هر سال میریم بیت الرقیه سخنرانی حاج آقا هاشمی نژاد قبل از اینکه از خونه بریم به امیرعباس میگم میخوایم بریم روضه اونجا دوست پیدا کنی برات خوراکی هم آوردم اگه چیزی دوست داری بگو برات بخرم و اونم میگه پفیلا منم یه شب براش خریدم کمی برای فردا شبش موند و فرداشبش که دیشب بود ( از شب سوم محرم رفتیم بیت الرقیه و دو شب اول نرفتیم ) بهش گفتم هنوز از پفیلات مونده همونو برات آوردم رفتیم خییییلی زود چون ترسیدم جا گیرمون نیاد یه ساعت زودتر رفتیم هر سال تاسوعا و عاشورا ناهار میدن و شبها قبل از شروع مراسم خانمایی که مثل ما خیلی زود برن توفیق پیدا میکنن که تو پاک کردن لوبیا و لپه و برنج برای غذا کمک کنن دیشب هم همین توفیق نصیب من و امیرعباس شد وقتی نشستیم و زیارت عاشورا شروع شد امیرعباس مشغول خوردن باقی مونده پفیلا شد مدتی که گذشت بهونه پفک گرفت دیدم کمی اونورتر دوتابچه نشستن و دارن چیپس می خورن هر چی به امیرعباس گفتم فردا شب برات می خرم گوش نکرد بهش گفتم خب برو ازشون چیپس بگیر گوش نکرد منم بهش گفتم خب برو پفیلاتو بهشون بده ازشون چیپس بگیر، منظورم این بود بره تعارف کنه کمی هم چیپس بگیره و بیاد که دیدم پفیلا رو ورداشت رفت گذاشت پیش بچه ها و چیپسشونو گرفت دستش اومد اینور، مادر بچه ها هم مرده بودن از خنده که امیرعباس این کارو کرده کلی معذرت خواهی کردم، بعدش بچم نشست ته اون چیپسه رو درآورد . موقع روضه هم که حق گریه کردن ندارم تا چادرمو میکشم رو سرم شروع میکنه به گریه منم یه لبخند باید تحویلش بدم تا ساکت بشه به لطف این مراسم یکی از دوستای دبیرستانم که چند سالیه ازدواج کرده رو پیدا کردم که اونم همونجا میاد خلاصه بساطی داریم با این وروجک بعد از تمام  شدن دعا و سخنرانی و روضه باید بشینیم تا خلوت بشه بعد بریم بیرون تو این مدت امیرعباس و بچه های دیگه اونجا رو می زارن رو سرشون بسکه بدو بدو میکنن ولی خدا رو شکر بهونه نمی گیره که نریم روضه دوست داره همچین محیطی رو و این چند شب با علاقه اومده شب اولی که رفتیم شب حضرت رقیه بود اینجا هم بیت الرقیه هست و هر شب کسانی که نذر کردن و حاجت گرفتن میان و فقط به بچه ها خوراکی میدن داشتم میگفتم شب سوم که رفتیم اونقدر خوراکی به بچه ها دادن که یه کیسه پر شد و همه شونم نخورد آوردم خونه اینجوری که شد یه دید مثبت به روضه پیدا کرده خدا کنه لیاقت داشه باشیم باقی شبها رو هم بریم همچنین روز تاسوعا و عاشورا رو .خدا کنه بتونیم حسینی و زینبی زندگی کنیم . احساس می کنم مردم تو این ماه بیشتر به هم نزدیک می شن همه مشکی پوش و عزادار یه نفرن تو مجالس روضه بیشتر هوای همدیگه رو دارن و جا برای دیگران باز میکنن تا اونا هم تو مجلس حضور پیدا کنن و انگار همه یه خونواده میشن .


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 5:4 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]

گاهی وقتا میگم خوش به حال روضه خون ها و مداح ها هر وقت دلشون گرفت یه روضه ی اباعبدالله میخونن آروم میشن .آخه یه حال دیگه ای داره آدم خودش هم روضه خون باشه و هم گریه کن امام حسین ( ع ) اینجوری یه گوشه می شینه برای دلِ خودش میخونه .



[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:42 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 196531