سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 

عید سال 86 ، 87 و 89 رفتیم قبل از سال تحویل اهواز بودیم و کنار بی بی و آقا بزرگ و بعضی از خاله ها و دایی ها در حالی که لباس نو پوشیده بودیم و قرآن میخوندیم سال جدید رو شروع می کردیم وقتی اعلام میشد که سال هزار و سیصد و ... مبارک ما هم بلند میشدیم و به افراد حاضر تبریک می گفتیم و آرزوی داشتن سالی خوش برای همدیگه خیلی لحظات خوشی بود بازار عیدی گرفتن هم داغ بود سال 88 عید نرفتیم اهواز و اولین سالی بود که توی خونه خودمون سفره هفت سین میچیدم چه کیفی داشت این سفره چیدن با شوق و ذوق فراوون سفره رو حاضر کردم همیشه ماهی قرمز سفره رو از همه بیشتر دوست داشتم هر سال که اهواز بودیم بعد از تبریک گفتن عید به همدیگه با مامان اینا میرفتیم بهشت آباد تا فاتحه ای هم برای عزیزای از دست رفته بخونیم یه بغض عجیبی توی گلوم میومد احساس میکردم چقدر بابا دوست داشته مادر و پدرش کنارش بودن با اینکه هیچ وقت اونا رو ندیدم ولی همیشه از اینکه بابا خیلی زود اونا رو از دست داده گریم میگیره نمیدونم چرا وقتی میرفتیم بهشت آباد سر خاک خیلیا میرفتیم کسایی که من یا اصلا ندیده بودمشون یا وقتی کوچیک بودم فوت شده بودن و یا نسبت نزدیکی با من نداشتن بی بی و آقابزرگ پدری ، عمو سِد محمد که شهید شده بود ، بی بی و آقابزرگِ مامان و بابا ، شوهر عمم ، زن دایی مامان ، دایی هاشمِ مامان ، پسر داییِ مامان و خیلیهایی که الان خاطرم نیست وقتی از بهشت آباد میومدم بیرون تا وقتی که دوباره برم اونجا تقریبا و متاسفانه افرادی که سر خاکشون رفتیم رو فراموش میکردم امسال ولی وقتی داشتم سفره رو میچیدم وقتی با شوق و ذوق رفتم سبزه و ماهی خریدم و گذاشتم توی سفره یه لحظه چشمم به عکس دایی علی خورد و نشستم یه دل سیر گریه کردم دایی علی پارسال بین ما بود ولی امسال عید میاد ولی دایی علی نیست هیچکدوم از ما نمیدونستیم که سال90 رو باید بدون دایی تحویل کنیم دایی علی تنها کسیه که هنوز وقتی چشمم به عکسش میوفته نمیتونم جلوی جاری شدن اشکمو بگیرم دلم خیلی گرفته خیلی زیاد دلم برای دایی خیلی تنگ شده کاش وقتی زنده بود بیشتر به دیدنش میرفتم کاش امسال میتونستم عیدو بهش تبریک بگم چرا میتونم بهش تبریک بگم ولی باید برم بهشت زهرا و سرمزارش عیدو بهش تبریک بگم میدونم حالا دایی علی در آرامش کامله حالا خوشحاله که به آرزوش رسیده و شهادت هنر مردان خداست دایی واقعا مرد خدا بود ولی من برای خودم افسوس میخورم که این نعمت رو زود از دست دادیم .

امسال اولین عید دیدنی ای که میرم دیدن دایی شهیدمه روز اول فروردین بهشت زهرا قطعه شهدا .

متن رو باز خوانی نکردم و هر چی توی دلم بود نوشتم .

بعدا نوشت : فرزندان شهدا که عیدها رو کنار پدریا مادر شهیدشون نیستند چقدر سخته براشون اونها هم دوست داشتن جمع خونوادشون جمع باشه و همه کنار هم دور سفره هفت سین بشینن ولی اونا رفتن تا ما هر سال عید با آرامش پای سفره هفت سین بشینیم پس لحظه تحویل سال شهدا رو مد نظر داشته باشیم و برای شادی روحشون یه صلوات بفرستیم .


[ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 4:11 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]

عشق امیر عباس به ماشین واقعا داره دیوونم میکنه وقتی شوهرعمه هاشو و یا هر کسی که ماشین داره رو میبینه ( دقیقا میدونه چه کسانی توی اطرافیانش ماشین دارن ) تا سوییچ ماشینشو نگیره ول نمیکنه اونقدر میگه سوچی ماشی ( سوییچ ماشین ) تا اون بنده خدا مجبور بشه سوییچ بهش بده اگه برای گول زدنش کلید یا ریموت بهش بدیم با عصبانیت پرتش میکنه و خواستشو تکرار میکنه دیروز همسایمون داشت میرفت بیرون امیرعباس خونه شون بود همسایه امیرعباسو برد توی ماشینش بعد آوردش بالا که بره بیرون دنبال کارش تا امیر عباسو بغل کردم شروع کرد به گریه گریه که چه عرض کنم کشیدن جیغهای بنفش پررنگ حدود یه ربع داشت جیغ میکشید که دیدم در میزنن یکی از همسایه هامون که صدای جیغشو شنیده بود براش 4 تا شکلات آورده بود تا شکلاتا رو دید ساکت شد امشب هم که سوئیچ یکی از اقوام رو گرفته بود و بهش نمیداد ما هم از اونا خواهش کردیم ما رو برسونن خونه امیر عباس روی پای راننه نشسته بود و کنار نمیرفت تازه مدام دست راننده رو هم از روی فرمون کنار میزد که یعنی تو دست نزن من رانندگی میکنم وقتی میریم بیرون ماشینای مدل بالا رو که میبینه همچین دست میکشه رو ماشین که انگار آرزوی داشتن همچین ماشینی رو داره خلاصه واقعا نمیدونم این عشقش به سوئیچ ماشین کی کمرنگ میشه اصلا ماشین اسباب بازی رو هم قبول نداره و همه چیز باید واقعی باشه .


[ شنبه 89/12/21 ] [ 12:48 صبح ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 196547