روزهای زندگی | ||
با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان تصمیم گرفتم دعای روزانه این ماه رو توی وبلاگ بزارم تا هم خودم و هم دوستانی که اینجا میایند از ثواب این دعاها بهره مند بشوند ان شاءالله . التماس دعای خیر فراوان . دعای روز اول : بسم الله الرحمن الرحیم اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى وقیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران و بیدارم نما در آن از خواب بى خبران و ببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان و در گذر از من اى بخشنده جنایات کاران. [ شنبه 91/4/31 ] [ 3:3 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
روز دوشنبه ی گذشته با امیرعباس رفتیم مهدکودک نزدیک خونه مون . شرایط رو پرسیدم گفتن که از ساعت 7 صبح بازه تا 12 هر وقت بچه بخواد میتونه بره ساعت 8، 9 فرقی نداره کاردستی یاد میدن شعر زبان انگلیسی و غیره بچه ها هم زیر نظر یه دکتری که اونجاست هستن میان وعده و ناهار هم به بچه ها میدن حرفی از موسیقی زده نشد من هم ثبت نام کردم و برگشتیم خونه تا از روز سه شنبه گل پسر تشریف ببره مهدکودک گفتن فردا تولد یکی از بچه هاست و توی مهد تولدشو میگیرن من هم پیش خودم گفتم خب کیک و تولد باعث میشه راحت تر امیرعباس بره توی کلاس و پیش من نباشه خلاصه با خوشحالی که یه مهدی پیدا کردم که با خیال راحت بچمو بزارم اونجا فردا صبح زود ساعت 8 رفتیم مهد کودک بچه ها کم کم اومدن و ساعت حدود 11 که شد دیدم یه خانم با شال قرمز و مانتوی سفید با کیک بزرگ به همراه یه دختر بچه که بعد معلوم شد 6 سالش تموم شده و اون روز تولدش بوده و یه پیراهن قرمز بدون آستین که به درد عروسی بیشتر میخورد تا مهد کودک و یه آقای کت و شلوار و کروات پوش وارد مهد شدن یه ظرف میوه و الویه و بسته بندی های میوه تو ظرفهای یک بار مصرف هم با خودشون آورده بودن که تولد دخترشون که اسمش هم خیلی عجیب غریب بود رو جشن بگیرن یه آقای جوونی هم اومد با دم و دستگاه موسیقی اون آقای جوون شروع کرد به نواختن آهنگهایی که توی عروسی های سازو آواز دار میزنن بعد هم از پدرعروس خانم ( لفظی که برای اون دختری کهتولدش بود به کار میبرد) دعوت کرد که بیاد وسط و با دخترش برقصه! آقا هم حرف گوش کن اومد وکلی با دختر گلش حرکات موزون مثل هم انجام دادن بعد در کمال تعجب و بی شرمی دیدم که مادر دختره هم اومد با همون مانتو و شال جلوی مرد نامحرم شروع کرد به رقصیدن وای تحمل همچین جایی واقعا سخت بود هی میومدم بیرون از کلاس یکی از مربی های مهد هم برف شادی رو گرفته بود و هی برف شادی میزد بوی برف شادی خفه ام کرد بعد با خنده و ناز رفت نصف برف شادی رو روی پدر اون دختر که در حال حرکات موزون بود خالی کرد با دعوت بقیه از مربی دیدم بله مربی هم رفت وسط سرم به شدت از این همه ابتذال درد گرفته بود امیرعباس هم گیر داده بود که تا کیک نخورم نمیام بریم خونه این رو هم بگم که من هزینه ای که داده بودم برای مرداد ماه بود و یه هزینه اضافی هم برای 10 روزی که تا پایان تیرمونده بود پرداخته بودم دیدم قراره پسرم زیر دست همچین مربی ای شعر و کاردستی یاد بگیره حاضرم بمیرم اصلا هیچی یاد نگیره ولی همچین محیطی نره خلاصه اون روز تموم شد بعد فهمیدم که برنامه ی سه شنبه ی مهد همینه تولد یکی از بچه ها که با آهنگ برگزار میشه اول گفتم خب سه شنبه ها نبرمش بعد گفتم خب مربی بچه رو میخواد با عقاید خودش رشد بده که اون عقاید به درد من نمیخوره فرداش بردمش ساعت 9 رفتیم مهد امیرعباس رفت توی کلاس در کلاس بسته شد و گریه ی اون هم شروع شد که میخواست بیاد پیش من مربی ها با تقاضای خوندن شعر از بچه ها و به زور جایزه که از همین شن های رنگی که خیلی چیز به درد نخوریه میخواستن ساکت نگهش دارن و نمیزاشتن بیاد بیرون تا به محیط مهد عادت کنه ساعت 10 و نیم برگشتیم خونه و با قاطعیت تمام به همسر گرامی گفتم که من نمی برمش مهدی که بخواد آهنگ و رقص به بچه یاد بده این هم از مهدی که قرار نبود موسیقی داشته باشه جالبیش اینجاست که این مهد به عنوان مهد نمونه در منطقه شناخته شده و تازگی اومدن از مجله ی سروش کودکان با مدیرش مصاحبه کردن حجاب مربی های مهد که یه شال بود که به زور کلیپس پشت سرشون رو سرشون میموند خب اینو بگیم هیچی چون مرد نیست اونجا ولی رقص و آوازشو کجای دلم بزارم ؟ نمیدونم چرا این مهد قران هایی که دور و برمون هست از پایان 4 سالگی قبول میکنن که بچه رو آموزش بدن البته خود امیرعباس هم که رفت محیط مهد رو دید گفت من دیگه نمیرم مهدکودک میخوام برم مهد قرآن دلیلشو ازش پرسیدم گفت میخوام برم قرآن بخونم و شروع کرد به خوندن قرآن تا چند ماه دیگه باید صبر کنم تا 4 سالش تموم بشه خدا رو شکر این مهد قرآنی که نزدیک خونه مونه کلاس هایش با احادیث کاربردی و کوتاه با اشاره شروع می شود و ادامه داره تا یادگیری کامل روخوانی قرآن کلاس هایش هم طوری هست که به عنوان پیش دبستانی هم حساب میشه خیالم از این بابت راحته که دو ، سه سال تا قبل از مدرسه رو توی یه محیط قرآنی میتونه باشه ولی فکرم مشغوله که لااقل کلاس ورزش بزارمش این هم از مهد نمونه ی منطقه ی ما که زیر نظر سازمان بهزیستی هست یه نکته اینکه این مهد برای دختر خانم ها کلاس رقص برگزار میکنه یعنی بهزیستی حتی نمیتونه نظارت روی مهد هایی که زیر نظرش هستن داشته باشه؟ جمهوری اسلامی و کلاس رقص؟ نمیدونم نسل آینده رو با این کلاس های مبتذل به کجا میخوان بکشونن ما که بچگیمون جنگ بود و توی مهدکودک قرآن یاد میگرفتیم الان وضعمون اینه این بچه هایی که از کودکی با رقص و موسیقی بزرگ میشن و آموزش میبینن چی میخوان بشن خدا میدونه [ شنبه 91/4/24 ] [ 8:16 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
حدود دو هفته قبل از نیمه شعبان بود که یک شب که از بیرون به خونه برگشتیم با صدای بسیار بلند ضبط یا خواننده ی همسایه ای مواجه شدیم که خونه شون گویا اطراف خونه ی ما بوده نه توی ساختمون ما صدای ضبط یا خواننده ای که آورده بودن به قدری بلند بود که واقعا چاره ای نداشتیم و مجبور بودیم اون صدای لعنتی و مبتذل رو بشنویم نمیدونستیم صدا دقیقا از کجاست یعنی از کدوم خونه به 110 زنگ زدیم و گله که ساعت 12 شب وقت استراحته و این صدای بلند مزاحمت ایجاد کرده ولی گویا پلیس مهربون برای این مشکل ما راه حلی نداشت چون علی رغم قول بر رسیدگی هیچ کاری صورت ندادن همچنان بساط شادی اونها برپا بود نیم ساعت بعد مجددا با 110 تماس گرفتیم که باز هم فایده ای نداشت خلاصه به هر زحمتی بود با اون سر وصدا خوابیدیم فردای اون روز که با همسایه مون موضوع رو مطرح کردم اون ها هم از صدای دیشب اذیت شده بودند و چون خونه ی اونها نزدیکتر به خیابون بود و دید بهتری به اطراف داشتند وقتی در جستجوی صدا براومده بودند دیدند بله توی حیاط یکی از خونه ها مراسمی برپاست چه مراسمی! خانم ها و آقایون کنار هم با حجاب بی حجابی و لباس شب که برای همون مراسم شادشون پوشیده بودند و خانم ها با موهای درست کرده مشغول شادمانی و انجام حرکات موزون هستند همراه آقایون . به این فکر کردم که چرا تو خونه ی خودم باید مجبور به شنیدن صدایی باشم که کوچکترین علاقه ای به اون ندارم مگه این حق الناس نیست ؟ [ شنبه 91/4/24 ] [ 5:40 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |