روزهای زندگی | ||
چند روز پیش که امیرعباس رو برده بودم پارک موقع برگشت به خونه توی راه یه خانم باردار رو دیدم که قیافه آشفه ای داشت وقتی بهش نزدیک شدم گفت :ببخشید خانم شما خونه تون این دور و براس؟ گفتم چطور مگه؟ گفتش سوء تفاهم نشه ها چون دیدم بچه همراهتونه گفتم من باردارم صبح شوهرم پول بهم داده برم براش خرید کنم پولمو گم کردم میترسم دعوام کنه میشه یه کم پول بهم بدی؟ حتما پسش میارم کی بیارم بگید خونه تون کجاس حتما براتون میارم . گفتم چقدر میخای؟ گفت : 5000 تومن . امروز دوباره اون خانمه رو دیدم اومد جلو و پرسید ببخشید خانم شما خونه تون همین دورو براس؟ گفتم چطور مگه؟ فکر نمیکردم حرفای اون روزو دوباره تکرار کنه فکر میکردم با توجه به کالسکه و امیرعباس بشناسه ولی از اونجایی که دروغگو کم حافس نشناخت من هم وقتی گفت پولمو گم کردم گفتم برید از همسایتون قرض کنیدگفت باشه و رفت . این مدلیشو دیگه ندیده بودم . خانمه درست با همون ظاهر چند روز پیش مانتوی قهوه ای روسری مشکی و قیافه آشفته . نمیدونم واقعا بارداره یا فیلمشه . [ شنبه 90/2/31 ] [ 6:31 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
رفتیم روضه وقتی سخنرانی تموم شد تا لحن سخنران عوض شد و شروع به خوندن روضه کرد میگه : مامان گریه کن ، گریه کن [ یکشنبه 90/2/18 ] [ 6:7 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
همیشه از اینکه موهای بچه ها رو خیییییییلی کوتاه یا بهتر بگم کچل میکردن بدم میومده ولی الان دیگه از این کار بدم نمیاد یک کم سر بچه هوا بخوره بد نیستا [ شنبه 90/2/10 ] [ 4:54 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |