سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 
تمامی اتفاقات واقعیست باور کنید :
میخواستم برم بیرون رفتم مانتومو از چوب لباسی برداشتم  اومدم بپوشمش دیدم یه سووووسک روشه مانتومو انداختم و دیدم بله یه سووووسک بالدار روی یقه مانتومه جیغ زنان در حالی که امیرعباس میخندید و فکر میکرد این جیغ جیغ کردن ها یک بازیست رفتم با ترس و لرز سوسک کش رو آوردم و دنبال سووووسک با جیغ میرفتم و سوسک کش رو خالی کردم روش ولی نمرد منم تا جایی که امکان داشت سوسک کش زدم بهش بیحال شد ولی نمرد یهو نمیدونم روچه حسابی امیر عباس گفت جالو ( جارو ) یهو یادم افتاد که برم جارو برقی بیارم و با اون سووووسکه رو بکشم همین کارو کردم ولی نمیدونم چی توی لوله جارو برقی گیر کرده بود که جارو نمیکرد سوووسکه بیحال و تلوتلو خوران راه میرفت منم نامردی نکردم با جارو برقی کوبوندم تو سرش و مُرد یعنی کشتمش بعد لباسامو خوب بررسی کردم که سوووسکی نباشه میخواستم برم چک پولو از بانک نقد کنم با پولش برم از مغازه ای که چند وقتیه حراج کرده جنساشو خرید کنم هر چی گشتم دیدم ای بابا کارت ملی و شناسنامه ها نیست به همسری زنگیدم و گفت که با خودش برده سر کار و گفت برم از خونه مامانش اینا نقدش کنم منم رفتم اونجا چک پولو دادم و پول نقد گرفتم رفتم به طرف مغازه  " حراج به علت تغییر شغل " ولی در کمال تعجب دیدم جمع کرده و یه آقاهه نشسته و داره نمیدونم چی چیو تعمیر میکنه با اعصاب خط خطی راهی خونه شدم امیر عباس هم توی کالسکه خوابش برده بود وقتی رسیدیم خونه صدای رعدو برق اومد انگار آسمون هم اعصابش قاطی پاطی شده بود امیر عباسو که همچنان خواب بود گذاشتم توی تختش برای خودم  - در راستای عادت به خوردن در هنگام نشستن پای کامپیوتر - بستنی آوردم و مشغول خوردن شدم .
امیر عباس دیگه به راحتی حرف میزنه و هر کلمه ای بهش بگیم رو تکرار میکنه حتی اگه سخت باشه مثل " قستنطنیه " یه چیزایی میگه یعنی همون کلمه رو گفته .
بابو = باباجون
مامو = مامان جون
مانی = ماشین ، ماهی ، مامانی
آبو = آقاجون
لُلُلُ = کنترل!!
لیلی = کلید
نَنا = نقاشی
اُوَّ = پفک !!!
عمی = عمه
دَدا = سجاد ( پسرعمه )
نَنِ = نرگس ( دختر عمه )
دا دا اَبادی = تاب تاب عباسی
اَبا = عباس ( منظورش اسم خودش یعنی امیر عباس )
بَبو = پتو
بَ دّی = بستنی !!!!
پو = توپ
اُ وَّ = پفک
بادی = بازی
نانِ = ناصر ( دایناسور )
لالا = سارا
کاله = کالسکه
بُلو = پلو
مونو = موتور

[ سه شنبه 89/8/4 ] [ 1:14 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
من نه منتقدم و نه کاری به این حرفا دارم فقط میخوام نظر خودمو بگم شنبه شبها سریال قفسی برای پرواز پخش میشه یه دختر عرب و یه پسر عجم عاشق هم شدن تو خرمشهر روزهای قبل از جنگ من میخوام بگم چرا این عشق به نظر اینقدر عادی و جایز میاد این عشق و عاشقی اونم تو خانواده ی این دختر که از قدیم دختر عمو پسر عمو برای همدیگه بودن کجای کاره که دختره به خودش اجازه بده به بهونه های مختلف حتی با مادرش بیاد بیرون و اون پسره رو ببینه  کارای از این دست تو سینما کم نیست دختر عرب و پسر عجم عاشق هم میشن و بی خیال آداب و رسوم قبیله و عشیره تمام تلاش خودشونو میکنن که تو روی بزرگتراشون بایستن تا به خواسته خودشون برسن مثل همون فیلم عروس آتش . چرا این رسم عربها رو جوری نشون میدن که این تصور برای بیننده پیش بیاد که عرب ها عجب مردمان زورگو و جاهلی هستن خب هر شهر و روستایی برای خودش یه سری رسم و رسوم داره به کسی چه مربوط ؟
چهارشنبه ها هم سریال آسمان همیشه ابری نیست پخش میشه چند خونواده که دختراشون تو یه دبیرستان درس میخونن بماند که بازیگرایی که برای این نقش ها یعنی دختر دبیرستانی انتخاب شدن سنشون اندازه ی ننه بزرگ منه نسرین یکی از دخترهاس که کلاه باباشو برداشتن و سر همین مسئله این بابا همیشه سر زن و بچه هاش داد و بیداد میکنه و سر هر موضوعی یه دعوای حسابی راه میندازه و همین که طلبکار رو پلیس میگیره همه چیز گل و بلبل میشه و آشتی و خوشی و ... ( به دلیل مسائل امنیتی باقی قضایا سانسور میشود ) و همه با هم مهربون میشن . دختر دیگه مهتاب که مشکوک میزنه ولی مامانه میگه دخترش هیچ مشکلی نداره و باباهه نباید از گل نازکتر به دخترش بگه حتی اگه بدون دلیل قابل قبولی چند ساعت دیر بیاد خونه توی این خونواده هم دائم دعوا به راهه . اون یکی دختره که وضع مالیشون خوبه هم همیشه داره با مامانش که خارج از کشوره و اصلا به فکر دختر محصلش نیست حرف میزنه و قول ویلای کیش و شمال و خارج از کشورو ازش میگیره .
چیزی که به نظر من توی این سریال خیلی واضحه افراط در تجمل گراییه خانواده ها همه به شدت پولدارن خونه مهتاب که مثل باغ و پارک میمونه مبل و لوازم خونه آنقدر تجملی انتخاب شده که چشمو میزنه  یه نکته دیگه اینه که توی همه خانواده ها دعوا جایگاه مهمی داره مثل غذا خوردن عادی و روتین دخترها از مدرسه فرار میکنن ولی یکیشون توبیخ میشه اونم به خاطر سابقه ی خرابش اصلا چه چیز باعث میشه که بچه ها بتونن از یه فرصت استفاده کنن و به راحتی و بیخیالی از مدرسه بدون کیف فرار کنن ؟ و به خونواده هاشون این مورد اطلاع داده نشه ؟ کدوم یکی از این دخترها به فکر درس و مدرسه شونن ؟ متاسفانه سریالهای ما دارن به سمتی پیش میرن که معلون نیست چه بلایی قراره سر نسل آینده و بچه های ما بیاد وفتی تو روی پدر و مادر ایستادن اینقدر راحت تو سریال نشون داده میشه و بی احترامی و دروغ به پدر مادر یه چیز عادی حساب میشه و الفاظ نا شایست جای صحبت های محبت آمیز رو گرفته من چه توقعی باید از بچم داشته باشم که به من احترام بذاره سریالهایی که پسر یک سال و نیمه من با دقت نگاه میکنه چه برسه به بچه های بزرگتر .
به هر حال نمیدونم سیمای ما داره به کدوم جهت میره خدایا خودت آخر و عاقبتمونو ختم به خیر بگردان .

[ شنبه 89/8/1 ] [ 8:37 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 200615