روزهای زندگی | ||
اخم خواب اینم عکس پاسپورتی امیر عباس [ دوشنبه 89/8/10 ] [ 10:56 صبح ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
رفته لِگوهاشو آورده و هی میگه بادی بادی یعنی برم باهاش بازی کنم سوار تاب شد تابش باز شد و از پشت با سر خورد زمین خدا رحم کرد تا یه ربع داشت گریه میکرد بعدش گیج شد میخواست بخوابه که نذاشتم بعد هی میگه اَبادی اَدا ( عباسی انداخت ) بعد رفته تابش که ولو شده رو زمین رو میاره و میگه ابادی ابادی و میخواد تاب بازی کنه انگار بلایی که سرش اومده باعث علاقه ی بیشترش به تاب شده [ شنبه 89/8/8 ] [ 8:55 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
جالو = جارو مُ مُ = تخم مرغ پِدِه = پسته هر چیزی که حتی خیلی کم تکون بخوره باعث میشه که امیر عباس بشینه روش و برای خودش بخونه : دا دا ابادی هر به چند ساعت هم میاد و میگه الوو الوو بعنی ببرمش و بغلش کنم تا اون دکمه آیفون رو بزنه و خیابونو ببینه کمی هم با گوشی حرف بزنه و بیاد پایین. هر وقت عطر میبینه میگه پیس پیس و عطر رو میگیره و مجبورمون میکنه براش عطر بزنیم یه فیل داره که سوار موتوره وشعر خارجی میخونه وقتی شعر میخونه اون فیله امیر عباس شروع میکنه به سینه زدن یه شعر بچه گانه از نزار القطری هست که امیر عباس وقتی گوش میده دستاشو مثل حلات دعا میبره بالا و به زبون خودش دعا میکنه چون شعر عربیه و امیر عباس فکر میکنه هر عربی خواندن دعاو نمازه [ جمعه 89/8/7 ] [ 11:52 صبح ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |