روزهای زندگی | ||
امشب یعنی دوشنبه شب ما افطار مهمون داشتیم البته بهتره بگم من چون همه کارها از خرید گرفته تا شستن ظرفهای افطار و شام با خودم بود . دیروز خریدهامو انجام داده بودم و امروز از صبح توی آشپزخونه وایساده بودم تا الان که دارم مینویسم مهمون ها کیا بودن ؟ مادرو پدر همسر گرامی و دوتا خواهرهای همسر به همراه همسرانشون و بچه شون عمو و زن عموی همسر و دختر 5 ساله شون . دیروز گردگیری و جارو رو انجام داده بودم ولی با وجود گل پسرم امروز چند بار دیگه هم این کارا رو انجام دادم و امروز از ساعت 10 و 15 که امیرعباس بیدار شد از خواب دیگه نخوابید تا ساعت 20 دقیقه به 12 شب یعنی حتی 5 دقیقه بین روز نخوابید تا من کمتر جیغ جیغ کنم و گوشزد کنم بهش که دست نزن این کارو نکن اینو نریز و ... . و اخلاقش هم کمی روی اعصاب شده بود خلاصه میخواستم سوپ و قلیه ماهی غذای مخصوص خودمون ( خوزستانیها ) و کتف سوخاری درست کنم + ماست + ترشی + دوغ . از اونجایی که دیروز صبح و بعد از ظهر و امروز صبح به دنبال سبزی خوردن گشتم و یافت نکردم بدون سبزی سفره رو ساعت 7 و 15 عصر چیدم بشقاب و کاسه سوپ و خرما و بامیه و گردو و پنیر و قند و شکر و نون سنگک رو روی سفره گذاشتم و روی گاز هم سوپ و قلیه میجوشید و چایی دم میکشید و کتف های سوخاری گرم میشد خلاصه مهمونا رسیدن و موقع افطار مشغول خوردن شدن و به به و چه چه و خیلی خوشمزس و از این جور صحبتا من که اصلا سر سفره نتونستم بشینم خیلی لذت داره یه عده مهمون بیان خونه آدم و دستپختتو بخورن و تو نگاشون کنی و از تعریفاشون کلی حال کنی کمی نون و پنیر خوردم و چایی خیلی خوش گذشت همه چیز عالی بود و مادر همسری عزیز کلی تعریف که دیگه حسابی کد بانو شدی و خیلی سوپ و قلیه عالی شده بود و همه چیز خیلی خوب بود و دستت درد نکنه و ... . اصولا مادر همسر بنده که خیلی هم عزیز و بزرگوارن هر وقت برای شام تشریف میارن خونه مون کلی تعریف وتمجید میکنن و تا چند وقت تشکر و پیش همه تعریف از آشپزی اینجانب و دادن پز که رفته بودم خونه پسرم فلان غذا رو عروسم پخته بود این مادر همسر ما که خدا حفظشان فرماید اصلا مادر شوهر گیری نمیکنند به همین دلیل من خیلی دوستشون دارم و رابطه خیلی خوبی با هم داریم خدا رو شکر . آخرین مهمون ساعت 11 و ربع رفت و من از اونجایی که یه ساعت پیشش همسرم رفته بود ماموریت خارج از ایران به تنهایی تند و تند جمع و جور کردم و غذاهای خیلی کمی که مونده بود رو گذاشتم توی یخچال امیرعباسو فرستادم تو تختش کمی دراز کشیدم بعدش مشغول شستن ظرفها* شدم یه عاااالمه ظرف لیوان و بشقاب و کاسه و قاشق و چنگال و غیره تا ساعت حدود 1 و نیم ظرف شستم الانم میترسم اگه بخوابم نماز صبحم قضا بشه پس باید بیدار بمونم . از افطاری امشب هم کمر درد و سر دردش باقی مونده که آزار دهنده نیست چون ثواب افطاری دادن بالاتر از این درده .راستی یادم رفت بگم زحمت پخت برنج با مادر همسری بود خونه خودشون پخت و آورد خونه دخترای خودش هم که میریم برنج توسط مادر همسری خونه خودشون پخته و به مهمانی آورده میشه . دیروز به حدی از دست همسایه کناریمون اعصابم خرد بود که داشتم منفجر میشدم هنوز هم عصبانیم ولی کمتر این حاج خانم دیروز ساعت 3 ظهر اومده خونه ما که میخوام قرآن تلویزیون رو بخونم و من که داشتم تکرار سریال شبکه 1 که شب قبل ندیده بودم رو میدیدم رو مجبور کردن شبکه 3 رو بگیرم بعدش هم تا امیرعباس حرف میزد بهش میگفت هیس دارم قرآن گوش میدم من اونقدر عصبانی بودم که خودمو توی آشپزخونه مشغول کرده بودم و بیرون نیومدم اون وقت ظهر موقع خواب امیرعباس اومده خونه ما بدون ملاحظه امیرعباس رو بدخواب کرد تازه بعدش میخواست تکرار فیلم سینمایی رو هم ببینه که من بهش گفتم کار دارم گفت تو به کارت برس من هم مشغول کارم شدم توی اتاق و دیدم بعد از چند دقیقه پا شد رفت خونه شون وای که بعدش امیرعباس چون بد خواب شده بود تا 1 ساعت گریه میکرد و آخرش با گریه خواب رفت و من هر چی لعن و نفرین بلد بودم نثار همسایه کردم که خدا منو ببخشه و هیچ کدوم از اون لعن ها و نفرین ها رو اجابت نکنه ان شا ءالله ولی از آدم بی ملاحظه خیلی اعصابم خرد میشه وقت و بی وقت میاد مزاحم میشه تو همه زندگی مون هم نظر میده . توی شیشه بادم و پسته ریخته بودم امیرعباس شیشه رو آورده بود و داشت پسته میخورد همسایه مون میگه چی چی داره میخوره میگم پسته میگه همه رو نزار جلوش توی یه کاسه کوچولو چندتا بزار بقیه رو وردار اصلا مگه میتونه پسته بشکنه ؟ میگم خب داره میخوره بله بلده تازه یاد گرفته دیدم کلی داره غر میزنه که چرا شیشه پسته جلوی بچس منم عصبانی شدم ولی با لحن ملایم بهش گفتم حاج خانم برا خودشه میخواد بخوره ما که روزه ایم امیرعباس نخوره کی بخوره ؟ بخوره چاقالو بشه . بعد دیگه چیزی نگفت آخه یکی نیست بگه مگه از مال اون داره کم میشه خب بچس دوست داره از تو شیشه پسته دربیاره بخوره همش میگه خوب میزاری هر کاری دلش میخواد انجام بده میگم تو خونه که اشکال نداره کسی رو اذیت نمیکنه یا یه بار مادر همسری زنگ زده بود امیر عباس گوشی رو گرفته بود داشت حرف میزد هر چی مادر همسر میگفت گوشی رو بده به بابات امیرعباس نمیداد حاج خانم میگه خب گوشی رو به زور بگیر یعنی چی داره تلفنی صحبت میکنه میگم مامان جونشه غریبه که نیست داره صحبت میکنه گفت نه یعنی چی من باشم بدم میاد این همه با بچه حرف بزنم خلاصه بساطی داریم با این همسایه که کاملا بی ملاحظس یه پست جدا گانه راجع به این همسایه نوشته بودم ولی اونقدر اعصابم ازش خرده که اگه نمیگفتم یقینا میترکیدم . نماز و روزه هاتون قبول تو این شبای عزیز و شب قدر آخر ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نزارید . * وقتی مهمون دعوت میکنم تقریبا هیچ وقت نمیزارم ظرفا رو بشورن و خودم یا همون شب یا فردا صبحش ظرفا رو میشورم میگم مهمون میاد مهمونی نمیاد ظرف بشوره که . [ سه شنبه 90/6/1 ] [ 1:57 صبح ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |