روزهای زندگی | ||
<** سلام . امروز میخوام راجع به همسایه صحبت کنم . نمیدونم شما تا چه حد با همسایه ( ها ) تون رفت و آمد دارید یا اصلا به نظر شما لزومی داره آدم با همسایش رابطه ای داشته باشه یا نه . ما توی ساختمونی که زندگی میکنیم 5 واحد خانواده اند یعنی پدر و مادر و فرزند و بقیه یا پیر زن تنها یا پیر مرد تنهان و یا پدر یا مادر فوت شده و زوج باقیمانده با فرزندش زندگی میکنه . همه در حد سلام علیک با هم رابطه دارن و هر کس با واحدهای توی طبقه اش کمی بیشتر صمیمیه ولی ما به واسطه امیرعباس و زبونی که میریزه برای همه با همه کمی صمیمی هستیم . من هیچ توقع ندارم که همسایه مون هر روز بیاد حال منو بپرسه و اگه مثلا سیب زمینی یا پیاز تو خونه نداشته باشم ترجیح میدم با بچه کوچیک برم خرید کنم تا از همسایه قرض بگیرم ولی نمیدونم چرا یکی از همسایههای ما اینطوری نیست . ما سه واحدیم توی یک طبقه. ما وسطیم و سمت راست که درخو نه اش یه قدم با در ما فاصله داره یه پیرزن تنهاس که ما بهش میگیم حاج خانم البته امیرعباس بهش میگه عزیز . واحد سمت چپی هم یه خانم معلمه که با دخترش زندگی میکنه شوهرش هم کسی نمیدونه فوت کرده یا طلاق گرفته . خب من میخوام راجع به حاج خانوم صحبت کنم ما 5 ساله تو این خونه زندگی میکنیم و اون چند ماه کمتر از 5 سال اصلا یادم نمیاد چه طوری با این حاج خانوم اینقدر صمیمی شدیم یه نکته جالب هم بگم که قبل از اینکه این حاج خانوم بیاد توخونه اش بشینه یه زن و شوهری بودن که اهل رفت و آمد نبودن و من هم چیزی ازشون یادم نمونده جز اینکه یه روز خانومه پشت در مونده بود و ما کلید در خونه مونو انداختیم ببینیم درشون باز میشه یا نه که دیدیم بله کلید خونه ما و اونا به هم میخوره حالا هر وقت من یا حاج خانم کلیدمون یادمون میره از کلید اون یکی استفاده میکنیم . معمولا کارهای تعمیراتی خونه حاج خانم رو همسر بنده انجام میدن و کارهایی که من از دستم بربیاد رو برای این حاج خانم که مادر شهید هم هست من انجام میدم اما یه مسئله ای که چند ماهه منو اذیت میکنه اینه که حاج خانوم چون پیره و پاش درد میکنه ونمیتونه بره خرید به من میگه بیشتر خریدهاشو انجام بدم صبح یا وقتایی که مهمون داره به من میگه که برم براش مثلا مرغ یا میوه بخرم البته مغازه ها نزدیک خونس ولی خب من اگه چند بار بیشتر نبود اذیت نمیشدم ولی اینکه مرتب ازم بخواد براش خرید کنم خب تو سختی میوفتم اولش که خرید کنم کلی تعریف و تشکر و ببخشید ولی فرداش کلی ایراد میگیره که سیباش لک داشت خیارش همش آب بود مزه نداشت و ایرادای دیگه منم نمیتونم یعنی روم نمیشه بهش بگم نمیرم براش خرید کنم ولی خب خودش باید رعایت کنه درسته که امیرعباسو نگه میداره تا من برم خرید ولی نمیشه که اینطوری حتی وقتی بچه هاش میخوان بیان خب به اونا بگه میوه براش بخرن بیارن تا من یا همسایه دیگه ای توی زحمت نیوفتیم البته من میدونم که این کار چه قدر ثواب داره و خیییییییییلی دعام میکنه ولی واقعا صمیمیت بیش از اندازه این همسایه بهش اجازه داده توی جزیی ترین مسائل زندگیمون هم نظر بده اینکه چرا این لباسو پوشیدی چرا اینو میخوری و مسائل دیگه نمیخوام گله کنم ولی خسته شدم بس که ایراد میگیره بسکه سطح توقعش از من بالاس طوری شده که بعضی اوقات یواشکی از خونه میرم بیرون چون اگه ببینتم سفارش میده که فلان چیزو بخر و اگه وقتی دارم میرم بیرون ازش نپرسم چیزی میخوای بخرم یا نه ؟ ازم ناراحت میشه . اینکه آدم توی خونه چه جوری باشه فکر نمیکنم به کسی ربط داشته باشه که اون بخواد نظر بده یه جورایی منو مثل دختر خودش میدونه و امیرعباسو مثل نوه اش و به خودش اجازه هر گونه اظهار نظری راجع به ما رو میده امیرعباس هم خیلی خاطر این عزیز رو میخواد حتی نوه های حاج خانوم هم وقتی میان خونه اش امیرعباسو صدا میکنن تا بره اونجا و با هم بازی میکنن نمیدونم دلم نمیاد و درست نیست که بخوام بهش کم محلی کنم ولی از بعضی کارهاش هم خسته شدم همسرم هم میگه هر چی از دستم برمیاد باید برای این همسایه انجام بدم ولی نمیتونم تحمل کنم توی همه مسائل خصوصی و عمومی زندگیمون نظر بده و دخالت کنه ولی من چه کار باید بکنم ؟نمیدونم شما تا چه حد به همسایه هاتون اجازه میدین تو زندگیتون سرک بکشن ولی همیشه باید تعادل حفظ بشه نه خیلی صمیمی نه اینکه کاملا غریبه باشیم با همدیگه . فقط میخواستم دردو دل کنم چون خسته شدم ببخشید سرتونو دردآوردم . [ دوشنبه 90/4/6 ] [ 7:52 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |