پنجشنبه قراره برای گل پسر تولد 2 سالگیشو بگیریم چند روزی که تصمیم گرفتم مهمونی بگیرم یه لحظه از فکر تدارکات جشن بیرون نیومدم چندین بار لیست مهمونا رو نوشتم لیست خرید و لیست کارهایی که توی خونه برای بهتر برگزار شدن مهمونی لازمه همه رو نوشتم با اینکه دفعه اول نیست که میخام براش تولد بگیرم ولی همش کارهامو چک میکنم که مبادا کم و کسری باشه و مهمونا ناراضی باشن از چندین نفر مشورت گرفتم و دائم در تکاپوام تا پنجشنبه که این مهمونی بیاد و بره و به خوبی برگزار بشه امروز صبح که داشتم فکر میکردم که چیکار کنم تا مهمونا خوشحال و راضی باشن از این مهمونی یه لحظه به خودم اومدم دیدم که چند قرنه منتظر یه مهمونم هر لحظه ممکنه این مهمون بیاد چقدر خودمو حاضر کردم ؟ واقعا چقدر آماده شدم تا وقتی این مهمون عزیزم میاد ازم راضی و خوشنود باشه چقدر تدارک براش دیدم چرا برای اومدنش لحظه شماری نمیکنم چرا اضطراب اینو ندارم که یه وقتی  بیاد و من حاضر نشده باشم که بخام ازش پذیرایی کنم خودمو میگم اونقدر توی دنیا غرق شدم که بعضی وقتا یادم میره اصلا چرا به دنیا اومدم با خوشی های زود گذر دنیا خودمو سرگرم کردم و کمتر به فکر عاقبتمم مسلمونیم محدود شده به نمازای روزانه همین و بس نه دعای کمیلی نه زیارت عاشورایی نه قرآنی ای خدا چه بلایی سرم اومده ؟ چرا چند وقته اینقده برای خدا وقت کم میزارم چرا اینقدر کم با خدا حرف میزنم؟ خدایا اینطوری نمیشه که خودت کمکم کن نمیخام اینجوری باشم دلم برای خدا تنگ شده دلم میخاد خودمو تو بغل خدا بندازمو کلی باهاش حرف بزنم میدونم به حرفام گوش میده با حوصله تموم نمیدونم وقتی قراره یه مراسم شادی برگزار بشه میبینم چقدر از خدا غافل شدم توی شادی بیشتر یاد خدا میافتم به یه شارژ احتیاج دارم یه برنامه ریزی برای اتصال دوباره به خدا هر جوری شده باید برنامه زندگیمو عوض کنم از همین امروز و الان میخام با زیارت عاشورا شروع کنم همیشه وقتی زیارت عاشورا میخونم حس خوبی پیدا میکنم خدایا خودت بقیشو کمک کن .

راستش چند وقته مطلبی به ذهنم نمیرسه بزارم توی وبلاگ بیشتر دلنوشته ها و فکرای خودمو مینویسم برای همین متمرکز و پیوسته نیست شما خودتون ببخشید .