سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 

 

سلام.

امسال اولین جمعه ماه محرم روز هشتم بود . امروز در مصلی روز علی اصغر امام حسین بود و چه روزی بهتر از این روز که کودکانمون رو نذر 6 ماهه ی امام حسین ( علیه السلام ) کنیم امروز صبح ساعت 7 و 20 به همراه امیرعباس سوار بر ماشین شدیم و رفتیم دنبال عمه ی امیرعباس و نرگس خانم و بعد هم مادر بزرگ همسر گرامی را سوار کرده و راهی مصلی شدیم . نه امیر عباس شیر خواره بود و نه نرگس ولی حضور در جمعی که کوچولوهای معصوم و پاک ، نفس میکشن شاید باعث بشه خدا به  خاطر معصومیت این کوچولوها، نگاهی هم به ما کنه و حاجتهای ما رو که اولینش ظهور امام زمانمونه رو برآورده کنه خلاصه وقتی رسیدیم و ماشینو پارک کردیم هنوز ساعت 8 و نیم نشده بود خیلی از مامان ها و کوچولوها به همراه باباشون اومده بودن که بابای بنده خدا مجبور شده بود توی ماشین بمونه تا مراسم تموم بشه البته خیلی از باباها توی ماشین، صندلی رو کشیده بودن و یه خواب راحت رو تجربه میکردن بدون گریه بچه و در محیطی که فقط ماشینهای پارک شده بود . راه افتادیم تا به محل مورد نظر برسیم پلیس هم بود تا کوچولوها در آرامش و امنیت به قرار سالانه شون برسن یه قرار نانوشته که هر سال جمعه اول محرم اونا رو میکشونه به مصلی . جمعیت، روان و آرام میرفت کسانی که با مترو اومده بودن دم مترو میتونستن سوار ون های سبز رنگ بشن و تا دم پله های مصلی با ماشین بیان ولی کسانی که با ماشین شخصی اومده بودن یه مسافتی که غیر از امروز اگر بود مسافت طولانی و کسل کننده ای بود رو بایستی پای پیاده طی میکردن . خلاصه چند آقا هم بساط فروش پرچم و لباس و پیشونی بند راه انداخته بودن. پرچم خریدیم برای بچه ها ولی لباس رو چون میدونستیم مثل هر سال به بچه ها میدن نخریدیم. رفتیم داخل مصلی و توی صف وایسادیم تا به نوبت بریم تو به هر بچه دو تا کیک و دو تاشیر می دادن همچنین لباس سبز رنگ و روسری سبز به همراه پیشونی بند یا همون سربند قرمز رنگ " یا صاحب الزمان" که بعد از تحویل گرفتن اینها رفتیم ببینیم کجا خوبه بشینیم اون جلو ها که نمیخواستیم بشینیم هم برای خروج سخت میشد هم اگر احیانا بچه ها به سرویس بهداشتی احتیاج پیدا میکردن مجبور بودیم کلی راه برگردیم همون وسطا نشستیم نگاه به ساعت کردیم ساعت 8 و 20 دقیقه صبح بود قرار بود مراسم ساعت 8 و نیم شروع بشه که تا ساعت 9 و 20 به تاخیر افتاد مراسم با قرآن شروع شد بعد سخنرانی حجت الاسلام کاظم صدیقی . راس ساعت 10 هم نذر نامه رو خواندن و ما تکرار کردیم که خلاصه نذر نامه این بود :

یا صاحب الزمان فرزندم را نذر یاری قیام تو می کنم او را برای ظهور نزدیکت برگزین و حفظ کن .

بعد مجددا مداحی و حسن ختام هم آوردن گهواره سبز رنگ که نماد گهواره علی اصغر بود . مراسم نسبت به سال 89 که رفته بودیم کوتاه تر شده بود که به نظر من خیلی خوب بود چون بچه ها نمیتونن مدت زمان زیادی رو یک جا بشینن و به سخنرانی طولانی مدت و مداحی گوش کنن مراسم مختصر و مفید بود. موقع برگشت خیلی شلوغ بود همه داشتن از مصلی خارج میشدن و وارد حیاط مصلی میشدن پدرهای گرامی هم تجمع کرده بودن پایین پله ها و غلغله بود حسابی، که توی همین شلوغی امیرعباس سرشو گذاشت زیر و رفت، یه لحظه برگشتم دیدم نیست مُردم هر چی داد میزدم : امیرعباس ! هیچ کس جواب نمیداد وای که تو همون چند دقیقه چه فکرایی به سراغم اومد هر چی میگشتم روی زمین پیداش نمی کردم. عمه امیرعباس که دید حالم خرابه بچشو سپرد به من و رفت دنبالش چند دقیقه بعد اومد و گفت اونجا س یه آقایی پیداش کرده بود و نشونده بودش رو سقف یه ماشینی . وقتی دیدمش میخواستم کله شو بکنم که همینجوری گذاشته رفته خب بچه نمیگی گم میشی اونوقت من چیکار کنم؟ راه افتادیم بریم طرف ماشین محکم دستشو تو دستم گرفته بودم بهش میگم وقتی گم شدی گریه نکردی؟ جواب میده نه گم نشدم یه آقایی منو گذاشت رو سقف ماشین بهم شکلات داد بعد شما رو آورد پیشم. بچم اصلامتوجه نشده  که گم شده بوده همچین بچه شجاعی داریم ما. خلاصه رفتیم سوار ماشین شدیم و تو راه برگشت دوبار نزدیک بود تصادف کنیم بس که این آقایونِ راننده یهو میان جلوی ماشینِ ما نه راهنمایی نه چیزی . ولی به صحت و سلامتی رسیدیم منزل . در ادامه گزارش تصویری این حضورمان را ببینید هر کاری کردم این امیرعباس و نرگس  نگذاشتن یه عکس درست و حسابی ازشون بگیرم :

.

یک صبح پاییزی سرد در مصلی

جمعیت پیش به سوی درب ورودی مصلی

فیلم بردارها و عکاس ها هم اومده بودن

ون سبز رنگی که مسافران رو تا دمِ پله ها میرسوند

خیلی ها خانوادگی اومده بودند هر چند بچه ای همراهشون نبود!

توی صف منتظر ماندیم تا بریم توی سالن دقت کنید در این عکسی که گرفتم هیچ بچه ای دیده نمیشه حضور بی بچه ها بسی پررنگ تر از بچه دار ها بود !

لباس و پیشونی بند اهدایی به بچه ها

پرچم خریداری شده برای بچه ها

شیر و کیک اهدایی

یک کودک شیر خواره

دو قلوهای شیر خواره در خواب ناز

نذر نامه

گهواره نمادین علی اصغر

نرگس خانم

آقا امیرعباس بهش نگفتم بخنده ولی فکر میکنه توی عکس باید طوری بخنده که دندونای خوشگلش پیدا باشه

تبصره : اگر کیفیت عکس ها پایین است ببخشید با موبایل گرفته شده است .

 


[ جمعه 91/9/3 ] [ 5:37 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 200703