روزهای زندگی | ||
این پست رو یک سال پیش نوشته بودم و گذاشته بودم توی وبلاگ ولی چون خیلی دوستش داشتم دوباره گذاشتمش . یادش بخیر چای خوردن تولیوان فلزی توی مهدکودک . روزهای بچگی یادش بخیر توی اهواز: یادش بخیر مهد کودک و شعر بوی گل و سوسن و یاسمن آمد . رفتیم مدرسه : توی گرمای تابستون زیر کولر گازی ناهار ظهر رو میگرفتیم جلوی کولر تا خنک بشه و بتونیم بخوریم . تابستونا دست و پامونو حنا میزاشتیم و با پارچه میبستیم بعدش جلوی کولر گازی دراز میکشیدیم تا چند ساعت بمونه و دستامون رنگ که گرفت اونا رو میشستیم . یادش بخیر وسطی بازی کردن توی اتاق پذیرایی با دخترای همسایه. یادش بخیر لیموترش پوست میکندیم حلقه حلقه برش میدادیم و نمک میزدیم و شروع میکردیم به خوردن . یادش بخیر هسته های غوره رو درمی آوردیم و تو کاسه غوره ها رو میریختیم و با نمک فراوون میخوردیم . یادش بخیر تاب بستن توی حیاط با طناب که یه بالش میزاشتیم روی طناب و بازی میکردیم . یادش بخیر تو مدرسه کفشامو بادوستم عوض میکردم . یادش بخیر مشقای همدیگه رو مینوشتیم . یادش بخیر ته مداد رو روی مچمون با فشار میچرخوندیم و شکل خورشید میشد . یادش بخیر دبستان که میرفتیم 25 تومن میبردیم مدرسه و یخمک و پفک نمکی که اون موقع 5 تومن بود میخریدیم . یادش بخیر وقتی بهداشتیار میشدیم چه قدر ذوق میکردیم . یادش بخیر خانم معلم چون دیکته 20 شده بودیم دفتر جندتا از بچه ها رو میداد ما صحیح کنیم . ( غلطها رو پیدا کنیم ). یادش بخیر با مامان که میرفتیم حصیر آباد ( کوی ابوذر فعلی ) مامان برام یخ در بهشت میخرید . یادش بخیر دوستمو برداشتیم ساعت 11 شب با مامان و بابا و خواهرا رفتیم سینما فیلم کلاه قرمزی رو دیدیم . یادش بخیرهمیشه از غذاهامون به همسایه مون میدادیم و اوناهم همینطور. یادش بخیر از دیوار کنار پشت بون ( بوم ) با چه دلهره ای میرفتیم خونه همسایه مون چون از توی کوچه راهش طولانی تر میشد . هر روز بعد از ظهر معلم بازی با گچ روی در ورودی که توی حیاط بود با دوستم معلم بازی میکردیم چند تا کاغذ و خودکار و گچ وسیله بازی بود . یادش بخیر پاک کردن ماهی و درآوردن پولکای اون توی حیاط توسط مامان . یادش بخیر تو حیاط خلوت کباب سیخ درست میکرد بابا و ما میخوردیم . ( همون کباب کوبیده که ما بهش میگفتیم کباب سیخ چون با سیخ درست میشد ) یادش بخیر جوجه هامون که بزرگ میشدن و خروس میشدن . یادش بخیر وقتی جوجه ام مرد چون خواهرام جوجه هاشون زنده بودن به بابام گفتم به جاش دوتا جوجه برام خرید . یادش بخیر جوجه ها میوفتادن تو چاه دستشویی و با چه مصیبتی درشون میووردیم . یادش بخیر میخواستیم بیایم تهران جوجه ها که خروس شده بودن و مرغمونو بابام برد کشت و خواهرام از گوشت اونا نخوردن ولی من و مامان و بابام خوردیم و چقدر هم خوشمزه بودن . یادش بخیر عکاسی خاطره که چقدر خوشگل مینداختمون توی عکس و داروخونه آذر . یادش بخیر ننه قاسم که بساط سیب زمینی و پیاز و میوه و سبزیش رو کنار پیاده رو مینداخت . یادش بخیر بزرگتر شدیم توی تهران : یادش بخیر هر روز صبح با مامان میرفتم پارک و مامان یواشکی دور از چشم خواهرا برام بستنی میخرید . یادش بخیر دو تا جوجه اردک خریدیم توی لگن تو آشپزخونه نگهشون داشتیم و مرتب میبردیمشون دامپزشکی . یادش بخیر یکی از جوجه اردکا روز پنجشنبه ای مرد و تا صبح جمعه من و خواهرم گریه کردیم و شب نوبتی اون یکی جوجه اردکه رو روی دستمون میزاشتیم تا جاش گرم باشه و ناراحت مرگ دوستش نباشه . یادش بخیر وقتی اون یکی جوجهه مرد هیچ ناراحت نشدیم چون برامون عادی شده بود مردن اردک . یادش بخیر با خواهرم میرفتیم فلکه و پیراشکی پیتزایی یا لینا توپی میخریدیم و میخوردیم . یادش بخیر [ شنبه 91/6/11 ] [ 12:27 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |