سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 

 

امیرعباس دائما می پرسید: امام رضا کو ؟ میگفتم : شهید شده . چرا ؟ توضیح می دادم بعد دوباره همون سوالا رو تکرار می کرد و میگفت: امام رضا خم ( سم ) خوده شهید شده موده ( مرده ) .فردا صبحش بعد از خوردن صبحونه راهی حرم شدیم تو صحن نشستیم تا نماز ظهر و بعدش برگشتیم هتل . بعد از ظهر هم رفتیم یه چرخی تو بازار زدیم و برای نماز راهی حرم شدیم که زمین هنوز از بارون و تگرگی که ظهر اومده بود خیس بود بعد از نماز حسابی گشنه بودیم چون ناهار هم گرسنه نبودیم نخورده بودیم وارد بازار بزرگ رضا شدیم هر چی جلوتر میرفتیم به انتهای بازار نمی رسیدیم خیلی گشنه بودیم ولی هر چی بیشتر راه میرفتیم کمتر به خروجی نزدیک می شدیم از یه مغازه دار پرسیدیم و راه در رو نشونمون داد و بالاخره از بازار بزرگ خارج شدیم و رفتیم شام خوردیم بعد از شام هم مجددا برگشتیم هتل .

روز دوم صبح بعد از صبحونه من و امیرعباس راهی حرم شدیم سر مزار شیخ حر عاملی رفتیم . هوا خیلی گرم بود و دَم داشت دل آدمم میگرفت شایدم چون جمعه بوده اینجور به نظر میرسید بعد از نماز ظهر راهی هتل شدیم بعد از ظهر هم دوباره رفتیم حرم . چون جاهای دیدنی رو نمی خواستیم بریم ببینیم فقط می رفتیم حرم و بر می گشتیم هتل .

روز سوم خیلی خوب بود صبح رفتیم بازار برای خرید سوغاتی و یه عبای کوچولو و عرقچین و انگشتر عقیق برای گل پسرمون خریدیم که به محض رسیدن به هتل تنش کرد و نشست مشغول خوندن روضه شد و ما رو هم مجبور کرد گریه کنیم و همش میگفت من امیرعباس نیستم من حاج آدام ( آقام ) . نماز به همراه جمعی از دوستان رستوران بودیم . بعد ازظهرمجددا رفتیم حرم بعداز نماز که برگشتیم به هتل همسری توی هتل موند و من و پسرم دوباره برگشتیم حرم و توی صحن نشستیم وقتی میخواستیم بشینیم انتخاب جای نشستن رو میزاشتم به عهده ی امیر عباس امیرعباس هم هر جا بچه ای بود میگفت همونجا مینشستیم و امیرعباس با بچه ها مشغول بازی می شد و منم می رفتم توی فکر که هر کسی با هر لباسی با هر قومیتی اومده به عشق امام رضا اومده هر کسی یه حاجتی داره یکی مشغول قرآن خوندنه ، یکی چشمام پره اشکه ، یکی داره زیارتنامه می خونه ، یکی شفای مریضشو می خواد و بچه ها بی خیالِ ما آدم بزرگا مشغول بازی و خنده تو صحن بزرگ و با صفای حرم امام رضا .به این فکر می کردم که فردا شب دیگه باید فرودگاه باشیم و برگردیم تهران و چه زیارتی چه امام رئوفی .

صبح روز چهارم که 13 فروردین و 13 به در بود وای که من چه قدر بدم میاد مردمی که کل سالو تو خونه نشستن انگار واجبه که برن بیرون فضاهای سبز مردم جفت جفت زیرانداز انداختن نشستن چه ترافیکی چه شلوغی ای . شهر هم که تعطیل اکثر مغازه ها تعطیل بود میخواستیم صبونه کله پاچه بخوریم که کله پزیای دور و بر هتل همه تعطیل بودن کلی گشتیم تا یه ساندویچی پیدا کردیم و ساندویچ به عنوان صبحونه خوردیم بعدشم رفتیم حرم . هوا به شدت گرم بود . بعداز نماز برگشتیم هتل و بعد از کمی استراحت من و امیرعباس دوباره راهی حرم شدیم برای زیارت وداع وقتی رسیدیم به صحن دیدیم خادما با جاروهای بلند در حالی که مداحی هم در بینشون بود دارن از این صحن به اون صحن میرن خیلی فضای معنوی همراه با مداحی زیبا و تاثیر گذاری بود بعد از مراسم صحن خلوت شده بود به طبقه ی پایینی حرم که ضریح قدیمی اونجاست و به قبر امام نزدیکتره رفتیم و چند بار من و امیرعباس تونستیم خودمونو به ضریح بچسبونیم خلوت بود و یه زیارت وداع خیلی دلچسب انجام دادیم و با ناراحتی از اینکه شب باید برگردیم تهران راهی هتل شدیم و از اونجا هم به فرودگاه رفتیم وقتی وارد هواپیما شدیم دیدیم ای داد بیداد بلیطامون برای دو تا صندلیه امیرعباس نشست رو صندلی منم کنارش نشستم و همسری هم روی اون یکی صندلی نشست ولی جای امیرعباس تنگ بود و با جیغ و داد ازم میخواست بلند شم تا خودش تنها بشینه صداش کل هواپیما رو ورداشته بود هیچ جوریم ساکت نمیشد اعصابم حسابی خوووورد شد آقایی که صندلی جلو نشسته بود یه بسته تخمه بهش داد ولی ساکت نمیشد و میخواست تخمه ها رو پس بده هواپیما هنوز بلند نشده بود و پسرک همچنان جیییغ میزد کلافه شده بودم به هر زحمتی بود توجهشو به چراغی که روی بال هواپیما روشن بود جلب کردم و بهش گفتم هر وقت چراغ خاموش شد منو خبر کنه ساکت شد و مشغول تماشای بیرون شد تا تهران هر خواسته ای داشت از ترس اینکه دوباره جیغش نره هوا اجابت شد تا رسیدیم تهران و برگشتیم خونه خدایا نزار وقفه ی طولانی بیفته و دیدارمون با امام هشتم به تاخیر بیفته . وقتی رسیدیم خونه ماهی سفره هفت سینمون هنوز زنده بود ولی فرداش همش یه وری میوفتاد تا میومدم بندازمش شروع میکرد به تکون خوردن و روز 15 فروردین صبح دیدم که مرده . اینم از سفر 4 روزه ی ما به مشهد . در پایان از شهرداری محترم مشهد تشکر و قدردانی میکنم که با وجود حجم زیاد مسافرای نوروزی شهر خیلی تمیز بود و زیبا میدونای شهر خیلی قشنگ بودن و آشغالی روی زمین دیده نمی شد از نیروی انتظامی مشهد هم تشکر میکنم که حضورشون در میادین و خیابانها و مراکز خرید امنیت و آرامش رو برای همه مردم و مسافرا به همراه داشت همچنین از خدام حرم اعم از آقا و خانم تشکر میکنم که با زائرین برخورد خوبی وداشتن و به سوالات با روی خوش جواب میدادن و حرم و صحن ها رو تمیز نگه میداشتن ولی از اکثر مغازه دارها و ساندویچی ها و رستوران دارها گله دارم که کمترتوجهی به مشتری نمی کردن شایدم چون ما محلی و همشهریشون حساب نمیشدیم باهامون سرد برخورد میکردن و هر حرفی رو بایستی چندین بار براشون تکرار میکردیم تا به گفته مون توجه کنن .

اینجا کوچولوی ما روضه میخوند و به ما میگفت گریه کنیم

کبوتری که توی هتل لب پنجره اتاقمون نشسته بود

نونهای خرد کرده رو گرفته دستش تا ببره بده کبوترای حرم بخورن

 

خانمی با چادری شادو رنگ رنگ

اگرهم تشته نبود به عشق ورداشتن لیوان یکبار مصرف که با کشیدن به طرف پایین لیوان در میومد و اینکه لیوان رو زیر شیر آب میگرفت و شیر باز میشد و توی لیوان آب میریخت کلی آب میخورد

نماز خوندن روی زمین

 

 


[ شنبه 91/1/19 ] [ 6:15 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 79
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 200317