روزهای زندگی | ||
به نام خدا سلام
تلویزیون سریال پلیسی پخش میکنه سریع میره تفنگشو میاره میگیره رو به روی تلویزیون . تلویزیون سریال جنگی که با شمشیر می جنگن نشون میده سریع میره شمشیرشو میاره و میگیره رو به تلویزیون . تلویزیون سریال عملیات 125 پخش میکنه فوری میره کلاه آتش نشانیشو میاره به همراه بی سیم و میگه من علیرضام ( علیرضا یکی از شخصیتهای توی سریال) . توی تلویزیون فوتبال پخش میشه سریع توپشو میاره و مشغول فوتبال میشه . توی تلویزیون بازیگران سریال مشغول خوردن سیب هستند فوری میگه مامان من سیب میخوام سیب صاف ( یعنی سیب درسته و قاچ نکرده ) . لالایی شبکه پویا رو گذاشتم تا بخوابه اولین لالایی ، لالایی پرتقاله میگه برام پرتقال زرد بیار قرمز نباشه ها . توی تلویزیون نشون میده دارن زمین رو می کَنن میره کلنگشو میاره و مشغول کوباندن به زمین میشه . بله همچین پسر حو گیری داریم ما .
[ سه شنبه 91/11/17 ] [ 10:33 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
به نام خدا سلام بعد از تجربه تلخ رفتن امیرعباس به مدت دو روز به مهد کودک و عدم تمایل به رفتن به مهد کودک و مهد قرآن نگران بودم که نکنه این روشش ادامه دار باشه و کلا علاقه ای به آموزش دیدن در خارج از خونه نداشته باشه تو این سن و سال چند روز پیش تصمیم گرفتم دوباره ببرمش مهد قرآن نزدیک خونه مون و ببینم با توجه به اینکه شرط ثبت نامشون اینه که بچه ها4 سالشون تموم شده باشه امیرعباس که 3 سال و 10 ماهشه رو ثبت نام میکنن یا نه خودِ امیرعباس هم تمایل به رفتن داشت رفتیم به مهد مربوطه و مسئول ثبت نام گفت باید مربی ازش تست بگیره من هم شروع کردم کار کردن با امیرعباس ازش خواستم سوره توحید رو بخونه که مثل همیشه آیه وسط رو نخوند و جا انداخت با هم صلوات و اسم و فامیلش رو مرور کردیم تا کلاس تموم شد مربی ازش تست گرفت سوره حمد و یه توپ دارم قل قلیه و اسم و فامیلشو گفت و مربی تشخیص داد که میتونه تو کلاس شرکت کنه یکی از کلاسها ساعت یک ربع به 11 صبح تا 12 و یکی دیگه از کلاسها ساعت حدود 12 تا 1 و ربع که قرار شد چون امیرعباس از بقیه بچه ها درسش عقب تره دو تا کلاس رو شرکت کنه تا خودشو به بقیه بچه ها برسونه خیلی از مادرا میگفتن هنوز برای امیرعباس زوده کوچکترین عضو کلاس گل پسر ما بود همه بالای 4 سال و نیمه بودن امیرعباس به شرکت در کلاس ها علاقه نشون داد و مربی کلاسشون گفت از امیر عباس فقط آیه هایی رو میپرسه که یاد گرفته و من اصراری بر یادگیری کل آیه ها توسط امیرعباس نداشته باشم این اتفاق مربوط به روز چهارشنبه ی گذشته یعنی 11 بهمن ماهه این تاریخ رو نوشتم تا یادم بمونه اولین روز کلاسش چه تاریخی بوده بله ثبت نام کردیم و قرار شد کپی شناسنامه به همراه 4 قطعه عکس و بقیه هزینه رو بعدا ببریم کلاسشون روزهای زوج برگزار میشه و به این صورته که اول مربی درس جدید که یک آیه کوتاه به همراه معنی هست رو با اشاره به بچه ها یاد میده البته اصراری بر یادگیری اشاره توسط بچه ها نیست بیشتر خود آیه و معنی مد نظره حدود نیم ساعت که از کلاس سپری شد زنگ تفریحه بچه ها میرن خوراکی میخورن یه زیر انداز پهن میکنن و بچه ها روی اون میشینن و خوراکی ای که از خونه آوردن رو میخورن این رو اضافه کنم که کل ساعت کلاس رو مادرا هم حضور دارن به این دلیل که مادرها هم آیه ها رو یاد بگیرن و توی خونه با بچه ها کار کنن چون نمیشه آیه رو به تک تک بچه ها توی کلاس یاد بدن سن بچه ها هم اونقدر زیاد نیست که بتونن کل آیه و معنی رو توی کلاس یاد بگیرن یک نکته ی دیگه در مورد مهد قرآن اینه که در اصل دارالقرآنه و زیر نظر سید محمد حسین طباطبائی هست این مهد فضایی که بچه ها توی اون میشینن حسینیه مانند هست یه سالن مفروش بزرگ که یه قسمتیش رو صندلی های رنگ به رنگ ردیف چیده شده برای نشستن بچه ها . بعد از زنگ تفریح بچه ها مجددا روی صندلیهاشون مینشینن و مربی آیه های جلسات قبل رو از تک تک بچه ها میپرسه از هر بچه یک آیه پرسیده میشه بعد کودکان گل به پیش مربی رفته بازی میکنن بازیهایی مثل بشین پاشو و طناب بازیِ بدون طناب و همون بازی هر کی شکلک درآره شکل عروسک درآره یه بازیهایی که بدون صدای زیاد و به قول معروف بپر بپر باشه بعد هم همه بچه ها برچسب میگیرن و میرن پیش ماماناشون تا برن خونه . 3 تا کتاب دارند که این کلاس مخصوص کتاب شماره 1 است این کتاب آیه های کوتاه هست و کتاب های بعدی آیه ها یک مقدار طولانی تر میشوند روپوش پسر بچه ها بلوز و شلوار سبز و روپوش دخترها مانتو و شلوار یاسی رنگ هست روز شنبه روز نقاشی هست یعنی آخر کلاس اون آیه ای رو که اون روز یاد گرفتن توی دفتر نقاشی میکنن و بعضی از بچه ها مثل امیرعباس که کلا نقاشی بلد نیست یکی از نقاشیهای توی کتاب رو رنگ میکنن روز دوشنبه هم بچه ها یه اسباب بازی از خونه میبرن با خودشون و آخر کلاس پسرها با هم با اسباب بازیهاشون بازی میکنن و دخترها هم با هم . من خودم توی خونه اون آیه هایی که امیرعباس حضور نداشته توی کلاس رو باهاش کار میکنم و شکر خدا خیلی به یادگیری آیه ها علاقه نشون میده و تا الان 10 آیه و معنی رو یاد گرفته . این بود خاطره مهد قرآن رفتن ما .
امیرعباس با روپوش مهد قرآن این هم کتاب امیرعباس [ دوشنبه 91/11/16 ] [ 7:24 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
به نام خدا. مثل هر بار برای تو نوشتم: دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی! دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ تو کجایی؟ تو کجایی... و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟ و عجیب است که پس از قرن و هزاره هنوزم که هنوز است دو چشمش به راه است و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است که گویند به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد! و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد! =-=-=
جواب امام زمان :
تو خودت! مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی، ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟ تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟ باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ، ز غمخوارگی و مهر و عطوفت تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟ چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟ چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟ چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟ چه کسی راه به روی تو گشوده؟ چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد... و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی... تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی! هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی... هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی. خواهش نفس شده یار و خدایت ، و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ، و به آفاق نبردند صدایت و غریب است امامت من که هستم ، تو کجایی؟ تو خودت کاش بیایی به خودت کاش بیایی...! =-=-=-=-=
اللهم عجل لولیک الفرج
و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته
و المستشهدین بین یدیه
(متن بالا رو جایی خوندم گفتم اینجا بنویسم دوستان هم استفاده کنند ) [ جمعه 91/11/13 ] [ 4:21 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |