سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 

 

سریال تا ثریا تموم شد خدا رو شکر. میدونم این نقد بعد از پایان سریال فایده نداره ولی روی دلم مونده بود بگم . نمیدونم این فکر من و خواهرم تا چه حد صحت داره ولی به نظر ما این سریال ناخواسته یا از روی عمد چادر رو به استهزا گرفته بود چرا یه خانم غیر چادری رو نشون نداده بود که گرفتار ربا و قتل شوهرش میشد ؟ اصلا همین چادر شد آلت قتاله اگه ثریا چادر سرش نمیکرد که چادرش زیر پای جناب سرهنگ گیر نمیکرد و منجر به قتل اون نمیشد ببینم اگه اینا عقد کرده بودن چرا ثریا جلوی جناب سرهنگ که شوهرش میشد چادر سرش میکرد اصلا چرا همین ثریا وقتی توی خیابون راه میرفت و آشنایی میدید که نمیخواست اون طرف ثریا رو ببینه چادرش رو تا زیر چشمش میکشید تا قیافش پیدا نشه ؟ سیمای جمهوری اسلامی داره با سرعت زیادی به طرف نا کجا آباد حرکت میکنه و توی سریالها هر چی بدبخت و بیچاره و گدا گشنس رو یه چادر سرش میکنن نمیدونم آیا چادر نشانه فقر و نداریست؟ مگه آدم چادر سرش میکنه که بیچارگیشو و نداریش رو کسی نبینه ؟ بزارید برگردم به سالها پیش وقتی سریال در پناه تو رو میداد طرز چادر گرفتن مریم افشار خیلی سر و صدا به پا کرد که یه دختر دانشجوی مثلا چادری کیفشو تو دستش با اون وضع خسته کننده بگیره و جلوی چادرش هم به امان خدا رها کنه به قول بابام از اون موقع نسل چادریهای بی حیا بوجود اومد که الان متاسفانه میبینیم خیلیها چادر رو صرفا به خاطر زیبایی سرشون میکنن نتیجش میشه اینکه چادر سرشه ولی یه مَن آرایش داره تازه موهاشم بیرونه و اصلا احترام چادر رو نگه نمیداره البته اون طرف قضیه رو هم نباید نادیده بگیریم که خدا رو شکر لااقل توی محله ی ما خانم های واقعا چادری با حجاب خوب و شایسته زیاد شدن ولی دلم نمیخواد کسی چادر رو سبک بشماره بهم بر میخوره منی که چندین ساله چادر سرم میکنم رو بزارن کنار کسی که چادر زدن یا نزدنش هیچ توفیری با هم نمیکنه و به دوتامون بگن چادری .

بعدا نوشت : امروز اولین جلسه ی آموزش عملی رانندگی بود مسئول ثبت نام که خودش چادری بود موقعی که میخواستم برم برای آموزش گفت به نظرم چادرتو دربیار اینجور راحت تری . از یه خانم غیرچادری عادیه زدن این حرف ولی تاسف خوردم به حال همچین چادریهایی که چادرو محدودیت میدونن با چادر رفتم خیلی هم راحت بودم .


[ شنبه 90/11/8 ] [ 4:15 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]

نمیخوام وقتی میخوام چهره ی دایی و عمو و آقا بزرگ رو بیارم تو ذهنم مجبور بشم به عکساشون نگاه کنم نمیخوام وقتی میخوام راه رفتن و طرز صحبت کردنشون رو به یادم بیارم مجبور باشم فیلم هاشون رو ببینم دلم میخواد همیشه توی ذهنم تصویر و فیلم واضحی از اونا داشته باشم نمیخوام از ذهنم دور بشن نمیخوام سرد بشم نمیخوام به خودم بقبولونم که دیگه نیستن میخوام خوش خیال باشم خوش خیال باشم و فکر کنم یه بار دیگه میتونم همه شونو ببینم یه بار دیگه که عید میشه توی یه مهمونی همه شونو میبینم نمیخوام از دیدنشون ناامید باشم نمیخوام . دلم میخواد زنگ بزنم باهاشون صحبت کنم شاید تا وقتی زنده بودن تلفنی باهاشون صحبت نکرده باشم ولی یه احساسی دارم یه احساس نیاز یه احساسی که به جز با دیدنشون و شنیدن صداشون اون حس ارضا نمیشه .

حلول ماه ربیع الاول ماه جشن و سرور اهل بیت مبارک .


[ چهارشنبه 90/11/5 ] [ 5:15 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 196710