روزهای زندگی | ||
وقتی بچه وسط خواب بیدار بشه بگه بیسکوییت میخوام همین میشه که با بیسکوییت می خوابه . وقتی روزای نزدیک عید نوروز می شه یکم ترس وَرَم میداره اگه خونه تکونیم تموم نشده باشه بی خیال بقیش میشم و میزارمش برای بعد از عید و اگه از خریدم هنوز مونده باشه هر روز و هر چند ساعت یک بار به همسر گرامی یادآوری میکنم که " من هیچی برا عید ندارما " و هیجان اومدن یه سال دیگه که دوست ندارم هیچ ناراحتی و غصه ای توش باشه سال 90 داره تموم میشه نمیدونم چرا وقتی میخوام روزای گذشته تو سال 90 رو مرور کنم خاطرات عزیزای از بینمون رفته میاد تو ذهنم انگار اصلا خوشحالی و شادی نداشتم با اومدن سال جدید باید به خودم یادآوری کنم که پارسال عید برای دست بوسی عمو حسن و آقابزرگ رفتم ولی امسال باید اشک و حسرت رو جایگزین دیدنشون کنم روز دوم و سوم عید که عروسی پسر عمومه و من میدونم همه کنار خوشحالیِ فراوانی که برای این عروسی دارن گوشه چشمشون مثل من یه اشکی مونده که خشک نمیشه عمو میخواست برای این پسرش که آخرین پسرشه بهترین عروسی رو بگیره ولی الان خودش نیست تا عروسیشو ببینه دیدن ِ جای خالی عمو تو عروسی رو نمیتونم هضم کنم تو حنابندون که من وقتی بچه بودم خیلی ازش فراری بودم چون آخرای حنابندون دیگه حنا بازی بود و عمو حناییمون میکرد حالا حنابندون ِ هر کی بود ولی ما بچه ها حنایی میشدیم حالا که بزرگتر شدم حاضرم عمو بود و حسابی حناییم میکرد . امسال که برای عید اهواز نمیریم ولی حتی توی تهران هم دیدن بی بی که کنارش آقابزرگ نیست دیوونم میکنه آقابزرگی که نه من هیچ کسی هیچ بدی و تندی و صدای بلندی ازش نشنیدهمیشه مهربون و با لبخند و آرامشی که داشتن باعث می شد که آدم غصه هاشو یادش بره هر چند این چن سالِ آخر خیلی کم حرف شده بودن ولی وجود بزرگترا نعمته که کاش قدرِ این نعمتا رو بدونیم نمی تونستم در آستانه سال نو حسرت خودمو از نبودن این دو نفر بیان نکنم هنوز هم جای خالی دایی علی حس میشه این سه نفر رو مطمئنم جای خوبی در کنار هم هستن ازشون میخوام دعا کنن برام . امسال که چند روز اول عید برای عروسی می ریم قم چند روز بعدش هم احتمال داره بریم شمال چند روز با فامیل من و چند روز با فامیل همسری اگه شمال جور شد دلم میخواد حسابی از فرصت با هم بودنمون استفاده کنیم که بهمون حسابی خوش بگذره . تو سال جدید فقط آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری برای همه دارم و امیدوارم همه ی گره هایی که توی زندگیا هست باز بشه دلم میخواد سال که نو میشه ایمانم به خدا رو بیشتر کنم و وقت بیشتری برای تنها بودن با خدا داشته باشم دلم نمیخواد ناراحتی کسی تو دلم باشه هر چند الانم کینه و ناراحتی ای از هیچکی تو دلم نیس میخوام صبرمو زیاد کنم فروردین که تموم بشه امیر عباس کوچولوی من 3 سالش تموم میشه و من همیشه فکر میکردم بچه های سه ساله چه قدر بزرگن . پیشاپیش عید همه تون مبارک . هر چند ممکنه این آخرین پست امسال نباشه . حس نوشتنم خیلی نمیاد و کم پیدا شدم . [ پنج شنبه 90/12/25 ] [ 9:26 صبح ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
سلام اقلا میذاشتی یه روز تعطیلی جمعه ای چیزی بدنیا میومدی نه اینکه وسط هفته تواین گیرودارکارای خونه و خرید عیدومسافرت و... علی ایحال خوش اومدی و تولدت مبارک متن بالا رو دیشب بابا برام اس ام اس داد اصل متن رو گذاشتم . خودش هم نمیدونه چه قدر خوشحال شدم و غافلگیر از این اس ام اس قشنگی که خودش نوشته و فرستاده بابا همیشه بهترین متن رو برای اس ام اس میفرسته که ساخته ی خودشه روز پرستارکه نوشته بود مراقبت از بچه هم نوعی پرستاریه ( حیف که متن اصلیشو ندارم ) و اون روزو تبریک گفته بود تبریک روز دختر و مناسبتای دیگه همیشه با اس ام اس هاش منو غافلگیر میکنه . شاید که نه قطعا عکس به موضوع ربطی نداره ولی حس شاد بودن داره این عکس . [ سه شنبه 90/12/9 ] [ 4:40 عصر ] [ s.hasanizadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |