سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 

از خاطرات کربلا خیلی نمیگم بمونه برای خودم فقط از فرهنگ جالب عراقیها که برای ما اعصاب خرد کنه گاها میگم فعلا چند تا عکس از کربلایی امیر عباس داشته باشید تا بعد


[ یکشنبه 89/8/30 ] [ 8:9 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]

سلام

ما اومدیم


[ پنج شنبه 89/8/27 ] [ 4:34 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
رفتی خیلی زود از بین ما رفتی آخه چرا ای خدا...
دایی جونم تو که به آرزوت که شهادت بود رسیدی ولی ما چی ؟
حالا زن دایی بدون تو چجوری زندگی کنه ؟
دخترت به بچش که دو ماه دیگه به دنیا میاد چی بگه ؟ بابا بزرگش که اینقدر دوستش داشت و آرزوی دیدنشو داشت کو ؟ کجا رفت ؟ اون یکی دختر پسرت حالا چیکار کنن بدون تو ؟
بی بی و آقابزرگ فکر اونا رو کردی و تنهاشون گذاشتی؟ اونا که جونشون به جونت بسته بود من که تا حالا گریه آقابزرگ رو ندیده بودم طاقت اشکای بی و آقابزرگ رو ندارم ...
خدایا دیدن اون خونه بدون دایی خلی سخته خیلی سخته خیلی زیاد
حالا من با این دل خون چجوری میتونم برم کربلا؟
خدایا طاقت تحمل این داغو بده خدایا صبر بده صبر بده . این اشکا تموم نمیشه این دل خالی نمیشه این مصیبت فراموش نمیشه این داغ سرد نمیشه خدایا خوب گلچین کردی دایی گُلمو کجا بردی ؟
طاقت دیدن اشکای خاله ها رو ندارم طاقت دیدن اشکای دایی ها رو ندارم
کاش میدونستم مصلحت چیه کاش حکمتشو میدونستم خیلی سخته بخوام فاتحه بخونم آخه چی بگم بگم دارم میرم تشییع داییم ای خدا... وای خدا...
احتمالا این پست آخر قبل از کربلا رفتنه حلال کنید


FREE photo hosting by ?§U¾U?U??¯ ?±?§U??¯?§U? ?¹?©?³ U??§U? ?´U??§ imgdl.ir عکس دایی عزیزم


[ دوشنبه 89/8/17 ] [ 6:34 صبح ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 200592