سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم .

توی پست قبلی گفتم که سفرمون غیرمنتظره بود تو فرودگاه که بلیطا رو نگاه کردیم دیدیم برای یک زن و یک مرد و یک بچه ی زیر 3 سال بلیط هست ولی امیرعباس که سه سالشه با یه خانواده ی دیگه که از دوستان کسایی بودن که ما جایگزینشون شده بودیم مشورت کردیم اینو بگم که خانم و آقایی که سفرشون کنسل شده بود کارت ملی شون رو هم با بلیطا داده بودن به اون واسطه ای که بلیطها رو به ما داد اون آقایی که بلیطها رو کنترل میکرد گفت که بچه تون باید کارت شناسایی داشته باشه همسری اومد به من گفت که چی کار کنیم بعد از مشورت قرار شد که من امیرعباسو بغل کنم بگیرمش زیر چادرم طوری که فقط سرش و بالاتنش بیرون باشه و ببرمش بگم که مدرک شناسایی براش نیوردیم و این پسر ما رو صغر سنیش کنم و بگم دو سال و دو ماهشه خداما رو ببخشه که این دروغو برای سفر زیارتی گفتیم خلاصه قبول کردن کارت پرواز صادر شد برای 3 تا صندلی منتظر موندیم تا اعلام کنن بریم سوار هواپیما بشیم پشت سرمون یه آقایی نشسته بود و داشت با موبایلش عربی صحبت می کرد امیرعباس رفت کنارش و وایساد با دقت گوش کنه ببینه اون آقا چی میگه میخواستیم بریم سوار هواپیما بشیم و امیرعباس همچنان به اون مرد نگاه می کرد رفتم دستشو گرفتم آوردم اینور فکر میکردم عربی صحبت کردن اون مرده باعث تعجبش شده ولی وقتی امیرعباس اون سوالو ازم پرسید فهمیدم قضیه چی بوده پرسید این آقاهه دست نداره ؟ ( اون آقا دست راستش قطع شده بود ) گفتم : نه ، گفت: چرا توضیح دادم که ممکنه تو جنگ دستش رو از دست داده باشه البته به زبان کودکانه .  گفت : حالا چجوری یا الله میکنه ؟  (منظورش سلام کردن بود که موقع سلام دست میدن و میگن یا الله ) خلاصه سوار هواپیما شدیم.

همه چی عالی بود رسیدیم مشهد و بعد از یه استراحت 10 دقیقه در هتلی که قبلا رزرو شده بود راهی حرم شدیم فاصله تا حرم 4 ، 5 دقیقه بیشتر نبود و پیاده خیلی راحت میتونستیم بریم حرم . شب بود و چراغای حرم و گنبد روشن و چه دیدنی .

 (تمامی عکس ها با موبایل گرفته شده کیفیت عکس ها اگر پایین است ببخشید )


[ چهارشنبه 91/1/16 ] [ 6:47 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 196676