سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی
 

 

معمولا سوسیس و کالباس جایی در سبد خرید هفتگی ما ندارد و حالا که  بعد ازعمری رفتم به همراه خرید های دیگر  4 تکه کوکتل خریدم بعد از بازگشت از خرید در پارکینگ را باز کردم و خرید ها را توی پارکینگ کنار آسانسور گذاشتم و رفتم بیرون از پارکینگ تا ماشین را یک گوشه ای پارک کنم ( به دلیل نداشتن پارکینگ نمیتونستم توی پارکینگ ماشین را بگذارم ).فکر نمی کنم بیشتر از 5 دقیقه کارم طول کشیده باشد وقتی برگشتم با صحنه ی عجیبی مواجه شدم صدای میو میوی گوبه ای به گوش می رسید نگاه به خرید ها کردم تغییری پیدا نکردم که ناگهان دیدم ای وای پلاستیک حاوی کوکتل ها سوراخ شده و دو تا از سوسیس ها هم سوراخ سوراخ شده اند معلوم بود گربه ی بیچاره سعی کرده تا قبل از رسیدن صاحب خرید ها کار تمام سوسیس ها را تمام کند ولی موفق نشده .گوشه ای کز کرده بود و میو میوی دلخراشی سر داده بود چند لحظه مشغول تفکر شدم که آخر این گربه از کجا پیدایش شده و یعنی واقعا آن 4 تکه کوکتل این قدر بو داشتند که یک گربه را از نمیدانم کجا به سمت پارکینگ بکشانند ؟ متعجب شده بودم رفتم خانه و دو تکه ی سالم را جدا کردم و آن دو تکه ی دندان گربه زده را آوردم توی پارکینگ و انداختم جلوی گربه ای که همچنان صدای میو میوهای جگرسوزش شنیده می شد گربه ی مفلوک اول باورش نمیشد و به جای میو میو داشت با خود می خواند که من و این همه خوشبختی محال است ولی ناگهان به خودش آمد . شاید هم با خودش فکر می کرده گوشت کدامین دوست گربه ای عزیزش را چرخ کرده اند و دارند به عنوان سوسیس به خورد این آدمیزاد می دهند . میترسید بیاید جلو و مشغول خوردن شود من هم سوسیس های نازنین را با گربه ی شامه قوی تنها گذاشتم تا با هم خوش بگذرانند .

نتیجه اخلاقی : هیچ وقت خوراکی هایی که ممکن است غذای گربه باشد را برای لحظه ای تنها نگذارید .

 


[ چهارشنبه 91/10/20 ] [ 5:56 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]

دیروز ظهر امیر عباس خوابیده بود وقتی از خواب بیدار شد من توی هال بودم و یکدفعه دیدم امیرعباس بدو بدو داره میاد توی هال و همزمان با دویدن میگه میگ میگ ! بله این هم از عواقب دیدن رود رانر که بچه وقتی از خواب بیدار میشه به جای سلام بدو بدو میاد و میگه میگ میگ البته فکر کنم بچه ام خواب میگ میگو دیده بود.ولی دیدن اون صحنه خیلی خنده دار بود که یک بچه بی مقدمه ناگهان میگ میگ کنان بیاد کنارت .


[ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 6:21 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]

 

مامان و بابا رفتن کربلا و فردا وقت نماز صبح می رسن تهران . امروز صبح رفتم میوه خریدم برای مهمانان احتمالی که میان دیدنشون میوه ها رو گذاشتم توی صندوق عقب ماشین بمونه تا بعد از ظهر برم خونه مامان اینا و میوه ها رو بشورم و خونه رو آماده کنم کلید خونه شون هم به دسته کلید خودم بود  . بعد از ظهر برای همسر گرامی کاری پیش اومد و خانه رو ترک کرد نگذاشتم ماشین رو ببره که وقتی می خوام برم پارچه نوشته و میوه ها رو ببرم ماشین همراهم باشه کلید خودم رو هم دادم تا اگه می خواست برگرده خونه کلیدو داشته باشه کلید خونه که متعلق به همسر گرامی هست به سوئیچ ماشین وصله خلاصه شب شد نماز مغرب و عشا رو خوندم به همراه امیرعباس راهی شدیم به بیرون از خونه اول رفتم پارچه یا همون بنر رو گرفتم که بزنیم دم در خونه شون بعد هم شیرینی خریدم و رفتم به سمت خونه کربلاییها ! نزدیک خونه شون که رسیدم یک دفعه یک چیز مهم یادم اومد و اون هم این بود که من اون کلیدی که به همسر گرامی دادم همون دسته کلیدی بود که کلید خونه مامان و بابا هم بهش وصل بود کلی اعصابم خرد شد و به ناچار برگشتم خونه آخه چرا من اینقدر حواس پرت بودم خب چرا همسر گرامی متوجه نبود که من دارم همون کلیدی که بعدا لازمم میشه رو بهش میدم هیچ برگشتم خونه و منتظر تا همسر گرامی به خانه برگرده تا با هم بریم اونجا اینم جزای کسی که وقتی همسرش میخواد با ماشین بره بیرون اجازه نده و اون همسر مجبور بشه با تاکسی یا اتوبوس به محل مورد نظرش بره .

 


[ شنبه 91/10/9 ] [ 6:58 عصر ] [ s.hasanizadeh ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 29
کل بازدیدها: 196589