پيام
+
يک بار در سفري راهش را گم مي کند . به يک چوپان کرد پناه مي برد تا شب را نزد او بماند . چوپان مي گويد : (( سيد ! من از تو يک سوال دارم اگر درست جواب دادي ميفهمم که مجتهدي و امشب به تو جا مي دهم و اگر جواب ندادي سرت را مي برم )) . سيد مجبور به قبول مي شود . چوپان مي پرسد : چرا وقتي تيمم ميکنند دست بر خاک ميزنند و بعد به صورت ميکشند؟

توحيدي
91/6/23
رميصا
؟ سيد در آن دو راهي بين مرگ و زندگي با خودش فکر ميکند که اگر بخواهم بحث هاي طلبگي را مطرح کنم و جواب علمي به او بدهم بعدش هم بايد سرم را به او بدهم . بعد از کمي فکر کردن به چوپان مي گويد : (( براي اين دست به خاک مي زنند و به صورت ميکشند که بگويند : خاک بر سرم آب ندارم چه کنم؟)) چوپان که از اين جواب خيلي خوشش مي آيد آقا سيد محمود را با احترام زياد به خانه ميبرد وحسابي از او پذيرايي ميکند
سيده هانا صداقت
:))عجب جواب جالبي